یکشنبه، دی ۸

بدون عنوان!


{ ۱ } اشرف غنی احمدزی؛ فاشیست راسیست پشتونیست کوچیسم نیکتایی پوش چپن پوش لنگی پوش درانتخابات دوره قبل خیلی تلاش کرد که هزاره ها را در کنار خود داشته باشد ولی موفق نشد. گرچند یک چند عراده روشنفکر هزاره به هوایی سخنگو بودن در کنار ایشان ایستاده بودند. و از این فاشیست راسیست پشتونیست کوچیسم حمایت می کردند. اما این بار.......!
این فاشیست راسیست پشتونیست کوچیسم نیکتایی پوش لونگی پوش چپن پوش حزب وحدت خلیلی را با تمام دم و دستگاهش ؛ حزب که مدعی راهرو و پیرو خط مزاری است را با یک چوکی معاونت دومی و عزیز رویش را؛ یک عراده از مدعیان روشنفکری هزاره را با یک مقدمه خیلی کوتاه بر کتاب ناچیز از مقاومت غرب کابل (بگذار نفس بکشم) خرید است. حالا معلوم نیست که اسلم جوادی و جواد سلطانی دو عراده دیگر از مدعیان روشنفکری هزاره را به چه و چند خریده است!؟

{ ۲ } سرور جوادی در یکی از سخنرانی هایی خود که در سالگرد فاجعه افشار ایراد شده بود می فرماید که در انتخابات دوره قبل اشرف غنی احمدزی به سراغ هزاره ها می اید و از یک جریان حزبی پیرو خط بابه مزاری می خواهد که از او در انتخابات پیش رو حمایت کند. اما این جریان حزبی حمایتش را منوط به عذرخواهی از مردم هزاره می کند. عذرخواهی از ظلم و استبداد که توسط عبدالرحمان خان؛ راسیست فاشیست پشتونیست لونگی پوش چپن پوش بر مردم هزاره صورت گرفته است.

سرور جوادی ادامه می دهد و می گوید که اشرف غنی احمدزی از این جریان سه روز مهلت می خواهد و بعد از سه روز به درخواست این جریان حزبی جواب رد می دهد و می گوید که من این کار را کرده نمی توانم. اگر چنین کاری را کنم محبوبیت خودرا و موقعیت خودرا در بین قوم خود (پشتون) از دست می دهم.

{ ۳ } اشرف غنی احمدزی؛ در کتاب "افغانستان در قرن بیستم، آغاز قرن جدید، صفحه 21" می فرماید؛ مردم هزاره در افغانستان نه تنها مطلقآ منکوب شدن؛ بلکه بعنوان برده و غلام فروخته شدند. خیلی جالب است مگر نه؟ این راسیست فاشیست پشتونیست نیکتایی پوش چپن پوش لنگی پوش از بلندگویی سخن پراگنی برتانیا چنین می گوید ولی دوست ندارد که محبوبیت و موقعیت خود را برایی مردم هزاره از دست بدهد.

{ ۴ } در انتخابات دوره قبل کسی نظر اشرف غنی احمدزی را پیرامون کوچی گری و جنایت آنها در بهسود و ناهور جویا می شود. ایشان می فرماید؛ به باور من هریک از شهروندان افغان (اوغان) حق دارد که در هرکجایی از افغانستان (اوغانستان) زندگی کند. بله؛ از نظر جناب ایشان کوچی این حق را دارد که در بهسود و یا ناهور خون بریزد و در آنجا بزور تفنگ و راکت زندگی کند.

{ ۵ } آهایی!
آهایی؛ جریان هایی حزبی قومگرای عدالت خواه بابه پرست چوکی پرست! آهایی عراده هایی روشنفکر همه چیز فهم قلم زن. تضمین وجود دارد که در حکومت این فاشیست راسیست پشتونیست نیکتایی پوش چپن پوش لنگی پوش در بهسود؛ ناهور؛ ویا هم دشت برچی خونی هزاره ریخته نشود؟ ایا تضمین وجود دارد که در حکومت ایشان سهم مردم هزاره در وزارت خانه ها و سفارت خانه ها و دیگر ادارات دولتی از ۱٪ به ۲۵٪ افزایش یابد؟ ایا تضمین استاد شدن هزاره در دانشگاه دولتی وجود دارد؟ ایا تضمین رآی اعتماد برایی یک وزیر هزاره وجود دارد؟ و هزاران تا ایا و سوال دیگر..... چه کسی حاظر است  به مردم پاسخ گوید؟؟؟؟؟!

قضاوت گله ای؛ گوسفندی اهالی فیسبوک!

قضاوت گله ای گوسفندی؛ اهالی فیسبوک!
....   ....   ....   ....   ....   ....
همایی بد بخت؛ بیچاره یک افسر پلیس را در خیابان با چپاک زده است و کسی از این حادثه فیلم گرفته و در فیسبوک انرا برایی عموم نشر کرده است و اهالی فیسبوک هم مثل گله گوسفند به مقام قضاوت نشسته است و برایی خودشان بریده اند و دوخته اند.

کسی گفته: چهره منفورسال 2013 و میزبان ملا عمرخانم وکیل هُما سلطانی ) در جغرافیای بنام افغانستان" حتی خدا هم که باشی ظالم و مستبد می شوی واقعاً نمیدانم که چه سری درتنِ این خاک نهفته است. شاهد مثالش از بگروند عملی امرا و شاهان و دولت مردان سیصد ساله افغانستان گرفته تا به امروز در این خاک هرکسی که یک سر گردن از دیگران بالا تر قرار گرفت باید ظلم کند و خود را خدای دیگران بپندارد. نمونه جدیدش برخورد شرم آور خانم هما سلطانی " وکیل و قانون گذار مملکت ما" است پلیس که از جان و ناموس این خاک دفاع میکند چگونه زیر شلاق دست های قرار می گیرد که از خون این مردم مظلوم پر گوشت و چاق و کلفت شده است ... ولو پلیس هرکار که کرده باشد کسی حق ندارد در وسط خیابان چنین لد وکوب کند. آن هم توسط یک قانون گذار که واقعاً شرم آور است .. تخت خواب والی غزنی از مواد انفجاری ساخته شده و گهگاهی برای طالبان دستور هم میدهد که بالای مردم غریب راکت فیر کند.. عجب مملکت داریم بخدا .. از کی شکایت کنیم و از چه بگوییم؟ هرکسی که دستش به قدرت رسید چهره نفرت انگیزش را به ملت مظلوم نشان میدهد.

دیگری گفته: در افغانستان دیوانه که بودی مردم برایت رای می دهند تا نماینده شان در پارلمان باشی، چون نبوغ زیادی هم این دیوانه ها دارند، هم در کمیسیون حقوق بشر برو و بیا دارند، و هم ادعا می کنند ملاعمر در خانهء شان مهمان است و آمادگی برای مذاکره دارد! اینها مثلاً قانونگذاران مملکت هستند. در تلویزیونها چقدر با آب و تاب خود و مردم را رنگ می کنند در دنیای واقعی، رفتارشان چنین بدوی است که می بینید. در حالیکه به آسانی می توانند خطای پلیس را با شکایت به مقامات بالاتر پیگیری کنند، یا حتی وزیر را مورد سوال قرار دهند، اما چون مثلاً از جامعه مدنی هستند، خودشان باید یک شکم طرف مقابل را لت و کوب کنند، و دشنا خر و گاو هم بدهند تا انشاءالله کارها رتق و فتق شود. فکر کنم این خانم برای مهمانی رفتن به نزد ملا عمر در کویته، به سفارت پاکستان رفته به لت و کوب پلیس می پردازد!

دیگری گفته: هما سلطانی زمانی مدعی شده بود که ملاعمرآخوند در خانه ایشان به سر میبرد،به نظر ام خیلی مسخره رسید، امروز که سیلی کاری عسکر بیچاره را توسط وکیل سلطانی از تلویزیون 1 دیدم باور کردم که راست میگفته بیشک اش است ولا. مگریک تذکر برای دوستان غزنی ام دارم و آن اینکه؛ در دور بعد رای دهی، رای خود را از روی شناخت دهید نه از روی کسی دیگر نشود باز با آبِ روی تان بازی کند!

دیگری گفته: خانم هما سلطانی" می توانست که عمل توهین آمیز پلیس خاطی را از مجرای قانونی دنبال کند نه اینگونه خودش را ریشخند و بی آبرو وبی عزت بسازد و نه به ذات قانون بخندد. از قدیم گفته اند عقل که نبود جان در عذاب است .. از روز که این خانم ادعا کرد که میزبان ملاعمر بوده هفتاد پشتم لرزید ..

دیگری گفته: هما سلطانی میگه دانته میده میکنم فامیدی؛ من دووولت تعین می کنم. من تو دهن این دوولت میزنم!

دیگری گفته: هما سلطانی باید قانونا پاسخگو باشد که به چه دلیل دست روی یک افسر بالا کرده است. افسری که در این هوای سرد، برای حفاظت از من و خانم سلطانی و ازین مردم شب و روز را در سرک می گذراند. از طرف دیگر، این کشور دادگاه دارد. پلیس دارد. خانم سلطانی می توانیست شکایت کند، گرچند اداره پلیس و پلیس آغشته به فساد است اما راهش این نیست. خشونت خشونت است. کار غیر قانونی کار غیر قانونی است. نمیشه توجیه کرد. چه آن را یک وکیل انجام دهد یا یک فرد عادی.
اینکه زنان مورد خشونت قرار میگیرند و یک تعداد این عمل خانم هما سلطانی را توجیه می کنند. درست نیست. خشونت را نباید ترویج کنیم. باید هر رفتار غیر قانونی را به قانون واگذار کنیم، از طریق قانون جزا بدهیم و اصلاح کنیم. اینجا فرق خانم سلطانی نماینده مردم در پارلمان با یک مافیا، با یک فرد نا آگاه از قانون و با یک زورگو و اوباش در چیست؟ نمیتوان در انجام عمل خشونت یکی را محکوم و یکی را تشویق کنیم.
وقتی یک خانم مورد خشونت قرار میگیرد، همه داد و فریاد راه می اندازیم. اعتراض می کنیم و امروز، وقتی هما سلطانی دست به چنین کار می زند، به دلیل زن بودنش نمیتوانیم کف بزنیم و تشویق کنیم که به به، عجب شجاعتی داری.... متاسفانه کم کم به این باور می رسیم که خود قانون گذاران باوری به قانون ندارند. و این داستان همچنان ادامه دارد....!

نکته: هیچ کدام از این قاضیان فیسبوکی نمی داند که دلیل این عمل خانم بد بخت؛ همایی سلطانی چه است!

جمعه، آذر ۲۹

عذرخواهی ملی استرالیا از بومیان آن کشور

13 February 2008

ما امروز به مردمان محلی این سرزمین؛ و قدیمی ترین فرهنگ مداوم انسانی افتخار می کنیم. ما به رفتار بدی گذشته خود تامل می کنیم؛ و بخصوص رفتار بد مان نسبت به نسل ربوده شده؛ و این یک لکه سیاه در تاریخ کشور است. وقت آن رسیده است که صفحه جدید در تاریخ استرالیا گشوده شود واشتباهات گذشته درست شود و با اعتماد بنفس بسویی اینده حرکت کنیم. ما بخاطر قانون و سیاست هایی پی پی درپی پارلمان و دولت که غم و اندوه عمیق و خسارت به دوستان استرالیایی مان وارد کرده است عذر می خواهیم.  و بخصوص بخاطر ربودن فرزندان مردمان بومی و جزیره نشینان تنگه تورس از خانواده هایی آنها و جامعه شان و کشور شان عذر می خواهیم.

مابخاطر درد و آسیب که نسل ربوده شده متحمل شده است و خانواده هایی خود را از دست داده است  عذر می خواهیم. از پدر؛ مادر؛ برادر؛ خواهر که خانواده و جامعه خودرا از دست داده است عذر می خواهیم. بخاطیر تحقیر و اهانت که مردمان سرافراز و فرهنگ سرافراز دیده؛ عذر می خواهیم.  

ما پارلمان استرالیا؛ محترمانه می خواهم که این عذرخواهی برایی التیام زخم هایی روح و روان کشور ارایه شو د و برایی اینده؛ مهمترین بخش از  تاریخ قاره عظیم که همین صفحه جدید است نوشته شود.  ما امروز اولین قدم را با اعتراف به گذشته برمی داریم و طرح جدید برایی اینده می ریزیم که تمامی استرالیایی ها را در آغوش خود گیرد. 

آینده که پارلمان اجازه ندهد تا بیعدالتی هایی گذشته هیچوقت؛ و هرگز دوباره اتفاق افتد. آینده که سرنوشت همه استرالیایی ها را چه بومی و چه غیر بومی را مشخص می کند؛ و فاصله بین نیازهایی اولیه زندگی از قبیل تحصیلات عالی و فرصت هایی شغلی را کم می کند.  آینده که ما تمامی احتمالات راه حل جدید را به آغوش می کشیم و مشکلات را متحمل می شویم؛ چیزی که در گذشته موفق نشدیم. آینده که براساس احترام متقابل؛ راه حل متقابل و مسوولیت هایی متقابل است. آینده که تمام استرالیایی ها؛ ار هر نژاد و نسب که است با هم واقعا مساویانه شریک؛ و با فرصت و شرط و شروط هایی مساوی؛ فصل جدید را در تاریخ استرالیایی عزیز رقم می زند. 

در تاریخ ملت ها زمانی می اید که مردم باید با گذشته خود مصالحه کند؛ اگر انها بخواهد با اعتماد بنفس آینده را در آغوش کشد. یک چنین زمانی برایی ملت استرالیا فرا رسیده است. به همین دلیل است که پارلمان امروز می خواهند کارهایی نا تمام کشور را تمام کند. بین ملت مصالحه کند  و لکه ننگ را از روح و روان ملت پاک کند تا بتواند فصل جدید را در تاریخ این سرزمین عزیز بگشاید. 

سال گذشته من به مردم استرالیا تعهد کرده بودم مبنی بر اینکه اگر دولت بعدی استرالیا را تشکیل بدهم در پارلمان بخاطر سرقت یک نسل عذرخواهی خواهم کرد.  امروز به تعهد خودم افتخار می کنم.  گفته بودم که ما هرچه زودتر در پارلمان جدید این را انجام خواهیم دارد. باز هم افتخار می کنم که در چهل دومین سالروز پارلمان استرالیا به تعهد خود عمل می کنم. چون زمان آن فرا رسیده است؛ و واقعا زمان آن فرارسیده است. برایی تمام مردم کشور عزیز مان؛ برایی تمام شهروندان استرالیا؛ آنهایی که بومی هستند و آنهایی که نیستند؛ تا کنار هم جمع شوند و صلح اشتی کنند؛ و با هم اینده بهتر برایی کشور خود رقم زنند. 

بعضی های پرسیده اند که عذرخواهی برایی چه؟ 
اجازه بدهید پاسخ را با گفتن مقداری کم از داستان زندگی یک شخص به پارلمان آغاز کنم. داستان زندگی یک زن زیبا و فصیح ۸۰ ساله که چه اتفاق هایی در زندگیش نیافتاده است. زنی که فاصله زیادی را سفر کرده است تا امروز با ما در اینجا باشد. یک عضو از نسل ربوده شده ؛ کسی که بخش از داستان زندگی خود را با من شریک کرد؛ وقتی که من این اطراف سفر می کردم و چند روز پیش با او ملاقت کردم. 

ناناننگالا فیجو؛ اسم که دوست دارد صدا شود. او در اواخر سال ۱۹۲۰ بدنیا امده است و دوران کودکی خود را بیاد دارد. زندگی با خانواده خود در جمع خود در کمپ بوش خارج از تنان گریک. او عشق دوستی صفا و صمیمیت و خویشاوندی ان روزهایی دور را بیاد دارد. رقص سنتی کنار کمپ؛ آتش در شب. و او رقصیدن را واقعا دوست دارد.

او زمانی را بیاد دارد که بعنوان یک دختر چهارساله رقص بزرگان قبیله تماشا نکرد بلکه با انها رقصید و درگیر یک نزارع شد. اما بعدش دوبر ۱۹۳۲ وقتی که او دوو بر چهارسالش بود امدن مرد مرفه را بیاد دارد. خانواده او آنروز ترسیده بوده و آنها یک مخفیگاه داشته است؛ جایی که بچه ها می توانسته پنهان شود. تنها چیزی که آنها انتظارش را نداشته این بوده که مرد مرفه سفید تنها نبوده. 

انها یک کامیون و دو مرد سفید و یک استاک من محلی را سوار بر اسپ اورده بوده. بچه ها بدنبال مادر خود بوده  و توسط آنها پیدا می شوند. آنها فریاد می زنند ولی نمی توانند فرار کنند. آنها را جمع می کنند و داخل کامیون می اندازند. اشک و گریه. مادر آنها به کامیونی چسپیده بوده که فرزندانش را به بنلگو الیس انتقال می داده است؛ و تمام اینها بنام حفاظت از بچه ها انجام شده است. 

چندسال بعدش سیاست دولت عوض می شود. حالا باید بچه ها بدست هییت حفاظت کلیسا سپرده شود. اما کدام کلیسا ممکن بوده که از آنها مراقبت کند؟ به بچه ها گفته شده بوده که به صف در آیند؛ نانافیجو و خواهرش در صف وسطی ایستاد شده بوده؛ برادرش و عموزاده اش سمت چپش بوده. به آنهایی که سمت چپ بوده گفته شده که باید کاتولیک شوند؛ وسطی ها باید متودیست و انهایی که سمت راست بوده باید به کلیسا اینگلیس بی پیوندند. این شکلی مسایل پیچیده الاهیات در سرزمین دور افتاده استرالیا در سالهایی ۱۹۳۰ حل و فصل شده است. به این اندازه خام بوده است. 

نانا فیجو و خواهرش به هییت متودیست در گولبورن ایلند و بعدش به کروکر ایلند فرستاده می شود و برادر کاتولیک اوبرایی کار به گاوداری و عموزاده اش به هییت کاتولیک فرستاده می شود. خانواده نانافیجو برایی بار دوم از بین برده می شود. نانا فیجو تا بعد از جنگ با هییت باقی می ماند و زمانی که به او اجازه داده می شود تا برایی یک کار از پیش تعین شده در خانه به داروین برود او ۱۶ ساله بوده. او هیچ وقت دیگر مادرش را ندیده است. وقتی هییت را ترک کرده برادرش به او گفته که مادرشان یک سال پیش فوت کرده است. زن داغون برایی فرزندانش؛ فرزندان که ازش گرفته شده است. 

من از نانافیجو خواستم که ازمن چه می خواهد که امروز در مورد داستان زندگیش بگویم. او برایی چند دقیقه فکر کرد بعد گفت؛ چیزی که من از تو می خواهم امروز بگویی اینه که همه مادرها مهم هستند؛ و او اضافه کرد که: نگهداری خانواده کنارهم خیلی مهم است. این مهمترین چیزی است که تو با عشق احاطه شده باشی و این عشق به نسل ها انتقال یابد. این چیزی است که به شما خوشحالی می دهد.

چیزی که من هنوز نگفته ام اینه که نانافیجو از یکی کارمند هایم  خواسته تا با من حرف بزند؛ و من در مورد استاک من بومی زیاد سخت حرف نزنم؛ کسی که سالهایی پیش این بچه ها را به این شکل فجیع شکار کرده است. استاک من بومی یک دهه بعد نانافیجو را پیدا کرده و از او عذرخواهی کرده است. و نانافیجو هم اورا بخشیده است. 

داستان زندگی نانافیجو فقط داستان زندگیی یک نفر است. هزاران؛ و ده ها هزار دستان مشابه وجود دارد. داستانهایی بزور جدا کردن بچه هایی مردمان بومی و مردمان جزیره نشین از پدر و مادران و سرزمین شان. بعضی از این داستان ها بصورت گرافیکی در آوردن به خانه گفته شده است؛ گزارش که به سفارش نخست وزیر کیتینگ در سال ۱۹۹۵ و در سال ۱۹۹۷ در زمان نخست وزیری هوارد در یافت شده است. 

یک سری چیزهایی دسته اول بسیار وحشتناک در این مورد وجود دارد. دردش می سوزاند؛ این درد از این صفحه فریاد می زند. درد؛ تحقیر وحشیگری مطلق؛ جدا کردن بزرو فزند از مادرش احساس انسانیت مان را اسیب می رساند. این داستان گریه است که باید شنیده شود؛ و آنها برایی این عذرخواهی گریه کرده اند؛ در عوض پارلمان کشور که ده ها سال  مثل یک سنگ خیره مانده است و از سکوت خود دفاع کرده است. پارلمان باید غرایز مارا مغلق کند بدانچه که درست و نادرست است؛ بنابر دیدگاه همنوع بودند. در عوض نگاه که بخواهیم خوب وبد را به یکطرف برانیم؛ تا مورخان در موردش بنویسند.

اما نسل به سرقت رفته زیاد کنجکاو و خردمند نیست. آنها انسان هستند؛ انسان که توسط تصمیمات پارلمان و دولت عمیقا اسیب دیده است. چیزی که تا به امروز انکار شده است و تا به امروز به تاخیر افتاده است  و وقتش رسیده که پایان یابد. کشور به یک رهبرسیاسی نیاز دارد تا مارا به جلو حرکت بدهد. نجابت؛ نجابت انسان؛ نجابت عموم انسانها از یک ملت می خواهد که قدم به جلو و بجایی درست بگذارد؛ جایی که در گذشته اشتباه شده است. چیزی که ما امروز در اینجا انجام می دهیم.

هنوز هم شک و تردید در این مورد وجود دارد؟
اجازاه بدهید پارلمان برایی یک لحظه به نکات زیر توجه کند:
بین سالهایی ۱۹۱۰ و ۱۹۷۰ بین ۱۰ تا ۳۰ درصد از کودکان مردمان بومی بزرو از پدر و مادران شان گرفته شده است. بعنوان مثال ۵۰۰۰۰ کودک بزرو از خانواده هایی آنها گرفته شده است. که این محصول محاسبه شده و عمدی دولت بوده و تحت قانون به آنها داده شده. برخی از مقامات اداری سیاست هایی افراطی تر را گرفته اند و بزور نسل مخلوط تولید کرده اند. چیزی که عرض سیاست در قبال جمعیت مردمان بومی را نشان می دهد.

یکی از مثال هایی بسیار بدی این سیاست محافظ بومیان سرزمین شمالی بوده است که گفت: بطور کل از نسل پنجم و ششم تمام ویژه گی هایی بومی؛ بومیان استرالیا ریشه کن شد.  بقول محافظ سرزمین شمالی؛ مشکل نیم ازما حذف شدن سریع و کامل نژاد سیاه و مخلوط شدن آنها با سفید ها است.

محافط بومیان استرالیایی غربی نظری غیر از این دارد که شرح آن را در اولین کانفرانس ملی در مورد حفظ حالت بومیان کشورهایی مشترک المنافع در کانبرا در سال ۱۹۳۷ گردهم اورده شده است. اینها چیزهایی بسیار ناراحت کننده است که اگر قابل دید گذاشته شود؛ چیزهایی مورد پسند نیست. چیزهایی است که عمیقا پریشان کننده است. اما ما باید این واقعیت ها را بیان کنیم؛ اگر بخواهیم برایی یکبار و برایی همیشه با مسله جداسازی برخورد جدی داشته باشیم.

بعدش به مسله انتقال اطلاعات از نسل به نسل دیگر می رسیم که یک عده مشاجره دارند و می گویند که لازم نیست عذرخواهی کنیم. اما اجازه دهید که این حقیت را بیاد داشته باشیم؛  جداسازی بچه هایی بومیان از پدر و مادرهایی شان تا اواخر دهه ۱۹۷۰ اتفاق افتاده است.  ۱۹۷۰ نقطه دقیق در عهد باستان نیست؛ هستند اعضایی همین پارلمان که برایی اولین بار در اوایل دهه هفتاد برایی خدمت انتخاب شدند و این به خوبی بیاد بزرگسالان است. حقیقت ناراحت کننده برایی ما این است که پارلمان این کشور؛ چه بصورت فردی  و چه بصورت جمع قوانین را به تصویب رسانده است که زیرنظر این قانون سیاست جداسازی فرزندان بومیان از والدین شان بصورت قانونی صورت گرفته است.

همچنین دلیل مهمتر نیز وجود دارد: حقیقت مصالحه دربیان یک ارزش مهم برایی کشور است و این ارزش برایی همه یکسان است. باور بسیار عمیق و پایدار در جامعه استرالیا وجود دارد که در مجموع برایی نسل که به ربوده شده است هیچ عدالت وجود نداشته است. باور بسیاره ساده استرالیایی می گوید که وقت آن است که درست را بجایی اشتباه و ظلم بگذاریم.

بنابر این دلایل و جدا از نجابت بنیادی بشر؛ پارلمان و دولت این کشور باید این عذرخواهی را انجام بدهد. زیرا قانون که پارلمان کشور ساخته این امکان داده تا یک نسل ربوده شود. در نهایت ما؛ پارلمان کشور مسوولیت داریم؛ نه آنهایی که در قانون ما اسیب می رساند و مشکلات که در قوانین وجود دارد. بنابر گفته یک مسکن گزیده از جایی دیگر؛ همانطور که ما درخت بارور اجداد خود هستیم؛ باید مسوول نیز باشیم. بنابراین برایی ملت ما این مسیر و این عمل روشن است؛ برخورد با چیزی که تبدیل به تاریک ترین بخش از تاریخ استرالیا شده است.

با انجام این کار در عمل ما بیشتر از یک ادعا انجام می دهیم؛ شواهد؛ دشمنی هایی عمومی و مناظره؛ و با انجام این کار با روح خود نیز درگیر می شویم. این چیزی نیست که بعضی از ما بخاطر آن مشاجره می کند. نقطه سیاه از تاریخ است و فقط حقیقت است. روبرو شدن با حقیقت سرد و ناراحت کننده و برخورد با آن و رد شدن از آن است. تازمانی که ما با این حقیقت روبرو نشویم؛ همیشه مثل یک شبح برما و بر اینده مان سایه خواهد افگند و مردم مان با هم صلح نخواهند داشت. زمان صلح و آشتی فرارسیده است. زمان آن فرا رسیده است که بیعدالتی هایی گذشته را شناسایی کنیم؛ و زمان آن رسیده است که بگویم ما را بیخشید و زمان آن رسیده که باهم به جلو حرکت کنیم.

نکات زیر را به نسل ربوده شده می گویم:
بعنوان نخست وزیر استرالیا متاسفم. بعنوان عضو از دولت استرالیا متاسفم. بعنوان عضور از پارلمان استرالیا متاسفم. من این عذرخواهی را بدون کدام شرط ارایه می کنم. بخاطر درد و زخم که ما؛ پارلمان استرالیا با تصویب قوانین برشما وارد کرده ایم عذر می خواهم. بخاطر هتک آبرو؛ تنزل و تحقیر که توسط قوانین برشما روا داشته شده است عذر می خواهم.

ما این عذرخواهی را به مادر؛ پدر؛ برادر؛ خواهر؛ جامعه  و کسانی که زندگی شان توسط اعمال پی در پی دولت و پارلمان پاراه پاره شده است و از بین رفته است ارایه می کنیم. به علاوه این عذرخواهی دوست دارم شخصا با عضو از نسل ربوده شده و خانواده هایی شان صحبت کنم: به آنهایی که امروز اینجا هستند؛ خیلی هایی از شما؛ آنهایی که سرتاسر کشور به سخنا نم از طریق رسانه ها گوش می کنند؛ در غرب مرکزی از سرزمین هایی شمالی؛ در Yabara شمال کوینزلند؛ و در Pitjantjatjara در جنوب استرالیا؛ می دانم که این عذرخواهی بعنوان عضو از دولت و پارلمان چیزی نیست که امروز من بگویم مرحم باشد بر دردهایی که شما شخصا متحمل شده اید.

هرکلمه را که من امروز بگویم؛ نمی تواند انچه را که از شما گرفته شده است را به شما برگرداند. کلمه به اندازه چیزهایی شخصی قدرتمند نیست. من ار استرالیایی هایی غیربومی که امروز به حرف هایم گوش می کند سوال می کنم؛ آنهایی که ممکن  است آنچه ما امروز انجام می دهیم برایی شان قابل درک نباشد. برایی یک لحضه تصور کنید که این چیزها در زندگی شما اتفاق افتاده باشد.

به اعضایی محترم که اینجا حضور دارد می گویم: فرض کنید که اگر این چیزها برایی شما اتفاق می افتاد. فرض کنید این مصیبت فلج کننده را؛ فرض کنید که چقدر سخت می توانست باشد برایی تان تا بی بخشید. هدفی من اینه که اگر این عذرخواهی که ما امروز انجام می دهیم بعنوان روح آشتی و مصالحه پذیرفته شود؛ بنابر همان دلایل که ارایه می شود؛ ما می توانیم مشکلات را با هم حل نمایم؛ چیزی که می تواند برایی استرالیا آغاز جدید باشد. و این می تواند همان آغاز باشد که ملت ما می خواهد.

استرالیایی ها زیاد احساساتی است؛ و همچنین بیشتر اهل عمل هستند. برایی ما نماد خیلی مهم است؛ اما بهترین نماد صلح و آشتی نماد است که با عمل همراه شود و این یک مقدار بیشتر از چیزی است که باید باشد. احساس نمی تواند تاریخ خلق کند؛ بلکه این عمل است که تاریخ خلق می کند. گرچند هدف از عذرخواهی امروز جبران اشتباهات گذشته است؛ اما این کافی نیست. همچنین این عذرخواهی می تواند پل باشد بین بومیان و غیر بومیان استرالیا؛ بر اساس احترام واقعی نه حقارت آشکار.

چالش هایی ما در اینده عبور از این پل است؛ پذیرفتن مشارکت جدید بین بومیان و غیر بومیان استرالیا؛ چیزی که دارد اتفاق می افتد. برایی پذیرفتن این مشارکت؛ باید با دیگر سرویس هایی مورد انتقاد رابطه برقرار شود؛ و بتوانیم کمک کنیم به نسل ربوده شده ؛ تا اگر امکانش باشد خانواده هایی شان جستجو شود و یک زندگی عزتمندانه برایی شان تدارک دیده شود. اما هسته اصلی این مشارکت در آینده اینه که فاصله بین بومیان غیربومیان استرالیا در رابطه با توقعات زندگی؛ رسیدن به تحصیلات عالی و فرصت هایی شغلی کاهش یابد.

مشارکت جدید کاهش فاصله یک هدف محکم برایی آینده خواهد ساخت: در یک  دهه فاصله در بخش حساب و سواد و فرصت هایی شغلی و درآمد برایی مردمان بومی استرالیا به نصف کاهش یابد. در یک دهه؛ امار مرگ میر کودکان به نصف کاهش یابد  و فاصله بین بومیان و غیربومیان به پایین ترین حد خود برسد. در یک دهه فاصله ۱۷ ساله امید به زندگی بین بومیان و غیر بومیان برابر شود و از بین برود.

حقیقت اینه که کسب و کار به روش معمول بومیان قابل انجام نیست؛ خیلی از روش هایی قدیمی قابل استفاده نیست. ما به یک راه و روش جدید احتیاج داریم؛ روش که شامل سیاست عملی موفقیت و سیاست عملی عدم موفقیت باشد. یک آغاز جدید و یک مشارکت جدید مبتنی بر از بین بردن فاصله با انعطاف پذیری لازم. برخلاف این که بخواهیم برویی یک رویش برایی صدها نفر مردمان بومی در سرزمین هایی دور دست پافشاری نمایم. و با وجود انعطاف پذیر بودن؛ طرح و روش محلی را را پایه گذاری کنیم که عموما موافق است و هسته ایی اهداف ما در مشارکت جدید به حساب می اید. آغاز جدید که سیاست جدید بر اساس تجربه مساویانه و هوشمندانه سرتاسر کشور تنظیم گردد.  ضمنا؛ تا زمانی که ما؛ پارلمان کشور مقصد مشخص برایی کشور نداشته باشیم؛ هیچ موضوع مشخص برای راهنمایی سیاست, برنامه ,و هدف خود نخواهیم داست. و هیچ کنترل و برنامه ریزی و یک قاعده کلی نیز نخواهیم داشت.

بگذارید این روز این تصمیم را بیگیریم تا آغاز باشد برایی فرزندان کوچک مان. بگذارید برایی پنج سال اینده تصمیم بیگیریم که هر بومی چهارساله در جامعه دوردست بومی برایی آموزش در مرکز مناسب برایی آموزش دوران کودکی ثبت نام کند و یا اینکه فرصت شامل شدن در برنامه هایی پیش از آموزش و دوره هایی پیش از حساب را داشته باشد.

بگذارید برایی فرزندان خود فرصت هایی تحصیلی بوجود بیاوریم که سال به سال و مرحله به مرحله دوره تحصیلات خود را به پایان برسانند. بگذارید رویش سیستیماتیک را استفاده کنیم و برایی  فرزندان بومیان کشور دوره ابتدایی مناسب تحصیلی و بهداشت و درمان پیش گیرنده را تهیه کنیم. برایی آغاز نیاز داریم به گذشته برگردیم و با یک  نگاه به گذشته این را در خواهیم یافت که مرگ و میر نوزادان در جوامع دوردست بومیان چهار برابر جوامع غیربومیان است.

هیچ کدام از این ها آسان نخواهد بود و اکثر آنها مشکل خواهد بود. اما هیچکدام از اینها غیرممکن نیست و با هدف مشخص و فکر مشخص و احترامات , همکاری , و مسوولیت هایی متقابل امکان پذیر ودستیافتنی است. کشور آماده مصالحه بین بومیان و غیربومیان استرالیا است. وضع کشور در باره سیاست بومیان و و سیاست خیلی ساده است. کشور از ما سیاست مداران می خواهد که مجادله بچه گانه را کنار بگذاریم. سیاست بیفکرانه و متعصبانه ما خارج از بالابردن مسوولیت اساسی و ناب ملی شکاف حزبی را بالابرده است. مطمنا این بخش برآورده نشده رفراندوم ۱۹۶۷ است؛ و حداقل از این روز به بعد ما باید به سمت برآورده شدن این بخش برویم.

اجازه بدهید که یک گام بیشتر بردارم؛ چیزی را که ممکن است بنظربعضی ها یک گام عملی سیاسی در اولین روز پارلمان جدید به حساب بیاید. من قبل از انتخابات گفته بودم که کشور به یک نوع درگیری درون کابینه برسر سیاست بومیان کشور احتیاج دارد. بخاطر که رقابت خوبه؛ و پیامد خوبی دارد. و اجازه بدهید که این چالش ها تبدیل به فوتبال سیاسی شود؛ درست مثل دوران گذشته.

به همین دلیل من پیشنهاد یک کمسیون مشترک را میدهم که توسط رهبر اپوزیسیون و من رهبری شود؛ و بامنظور توسعه و پیاده سازی استراتژی موثر مسکن در جوامع دور افتاده برایی پنج سال اینده آغاز بکار کند. و این سیاست مشارکت برایی از بین بردن فاصله در چهارچوب سیاست هایی دولت استوار شده باشد.

اگر این کمسیون بدرستی هدایت شود؛ بعد طرح برایی مراحل بعدی که شناسایی قانون اساسی استرالیا برایی اولین بار؛ چیزی که استوار بر  برنامه بلند مدت و تعهدات حزب ما و اپوزیسیون قبل از انتخابات است را اجرا خواهم کرد.  این شاید در هرصورت مطلوب خواهد بود؛ چون تا زمانی که احزاب نگاه چندگانه به این مسله داشته باشد این مسله شکست خواهد خورد. همانطور که قبلا گفتم؛ زمان برایی روش جدید فرارسیده است؛ تا مشکلات را تحمل کنیم. به باور من کار کردن با هم بصورت سازنده رویی پروژه هایی که از قبل تعیین شده با حمایت ملت همراه است. زمان برایی طرح تازه و برایی طراحی اینده کشور فرا رسیده است.

آقایی سخنگو؛ پارلمان امروز جمع شده است تا یک اشتباه بزرگ را تصحیح کند. ما اینجا جمع ش ده ایم تا در مورد گذشته تصمیم گیریم و با اطمینان بصویی آینده برویم. ما ایمان و جسارت کافی داریم که با آغوش باز؛ بصویی اینده برویم؛ نه با مشت گره کرده. بنابراین اجازه بدهید؛ این کار ار از همین امروز انجام بدهیم.

اجازه ندهید که این یک لحظه احساساتی باشد. اجازه بدهید که این را با دو دست خود بیگیریم و روزی اشتی ملی را تبدیل به لحظه ناب کنیم؛ چیزی که ملت خودش فکر می کند. به موجب آن بیعدالتی سرقت یک نسل که با پارلمان مدیریت شده است و به موجوب قضاوت دوباره و با عمیق ترین باور خود و امکان واقعی صلح؛ بزرگ بنویسیم: مصالحه بین همه بومیان استرالیا؛ مصالحه برایی تاریخ سرتاسر خونین بین کسانی که هزارن نسل اینجا زندگی کرده است و کسانی مثل من که دیروز از طریق دریا بدینجا امده است. مصالحه که قابلیت ها را بصورت کامل برایی اینده باز می کند.

این برایی ملت شدن است؛ که دو اولین ساکن شده هایی کشور را نزدیک کند؛ مثل همین فصل جدید را که ما آغاز کرده ایم. ما با غرور ؛ افتخار و ترس این فرهنگ بزرگ باستانی را که واقعا پر برکت است و در میان ما است را در آغوش می کشیم. فرهنگ مسلسل و غنی انسانی که قاره استرالیا ما را به تاریخ باستان و ماقبل تاریخ پیوند می زند.

با این رابطه جدید و در حال رشد؛ ما برادران و خواهران بومی خود را با چشم هایی تازه خواهیم دید. با چشمان جدید. چالش هایی بزرگ و عملی که بومیان استرالیا با ان در اینده مواجه است اینه که؛ چگونه ممکن است که ما با هم دیگر مقابله نکنیم.

اجازه بدهید این صفحه را با هم ورق بزنیم: بومیان و غیربومیان استرالیا؛ دولت و اپوزیسیون؛ کشور و ایالت؛ این فصل جدید تاریخ کشور را با هم بنویسیم. اولین استرالیایی ها و اولین کسانی که اولین بار بدینجا سفر کرده است؛ و آنهایی که همین چند هفته پیش سوگند وفاداری خود را یاد کرده است؛ اجازه دهید که این فرصت را بدست بیاریم و اینده این سرزمین پهناور{استرالیا} را بسازیم. من این حرکت و جایگاه را ستایش می کنم.

یکشنبه، آذر ۱۷

راز زندگی یک روسپی

مرشا؛ فاحشه زن:
برگدان شده از سایت: JOJO publishing

من در آفریقا متولد شدم؛ اما بیست سال پیش در اینگلیس زندگی می کردم؛ قبل از اینکه به استرالیا بیایم.  من دوران کودکی خیلی خوبی داستم و هرگز از یادم نمی رود. همیشه قویی بودم و دیدگاه خود را داشتم؛ اما زندگی در خانه سخت بود. والیدینم در دوران جوانی خود سنتی بودند. باید به زندگی روزمره خود می چسپیدم. چون زیر سن بودم؛ اگر نضف شب خانه نمی امدم باید کتک می خوردم. بله او پدرم بود؛ هیچ گاو نر دیگه کنار او نبود. والیدینم مرا با یک شیوه قدیمی بزرک کردند. 

در اینگلیس به مکتب خصوصی کاتولیک ها رفتم و همیشه مومن بودم. پدرم یک کاتولیک بود و می خواست اطمینان داشته باشد که من عبادت می کنم. وقتی سیزده ساله بودم والیدینم از هم جدا شدند. مادرم برایی همیشه مجرد ماند ولی پدرم دوباره ازدواج کرد و هنوز با زن جدیدش زندگی می کنند. من همیشه فکر می کردم که والیدینم باید مشاوره می شد چو آنها بعنوان یک جفت خیلی بد بخت بودند. آنها همیشه با هم جنگ می کردند و مادرم همیشه به پدرم می گفت که او با پدرم زیاد خوب است. و شاید هم بود. مادرم از یک خانواده مرفه بود و کمی بخود مغرور. پدرم از یک خانواده کارگر ساده بود و مادرم همیشه به این نظر بود که انها برایی هم ساخته نشده است. به همین دلیل زندگی آنها در آخر ترک برداشت. مادرم هیچ وقت دوست نداشت که با پدرم بسازد و با شیوه زندگی او کنار بیاید. این خوش شانسی بود؛ جدایی انها زمانی اتفاق افتاد که ما بزرگتر شده بودیم و دوران دبیرستان بودیم. ما می دانستیم چه خبر است و هیچ پنهان کاری درکار نبود. آنها هیچ چیز را از همدیگر پنهان نمی کردند. 

 مدت هجده سال در سیدنی زندگی کردم؛ اما مدت تقریبا سه سال در کوینزلند بودم. مدت پانزده سال زندگی در سیدنی در یک شرکت چند میلیتی بعنوان همکار در حرفه ضرفیت مدیریتی کار کرده ام. از انجا به کوست انتقال مکان دادم و برایم خیلی سخت بود کار پیدا کنم. من گذشته مدلینگ دارم؛ لباس زیر زنانه؛ لباس هایی چسپان؛ و مدلینگ برهنه. چیزی که مرا به صنعت سکس هدایت کرد. در یک مجله چند مدل اجرا کردم که انها مرا برایی تمام صفحه هایش ۶۵۰ دلار پرداخت کردند. چهار مجله مدلینگ اجرا کردم و مبلغ ۱۷۰۰ دلار بدست اوردم. هنوز هم درخواست برایی عکس انداختند دارم. واقعا کاری است که در تابستان می اید؛ بخاطر که گرم است. بیرون شدن در صاحل و باغ. بعد دمایی هوا به سردی می گراید و کار نیز با آمدن سرما می خوابد. 

من با رها کردن سیدنی بزرگترین اشتباه را مرتکب شدم. فکر می کنم من بدنبال سرسبزی و علفزار در کوینزلند بودم؛ ولی خودم را با دستان خودم کشتم. در سیدنی خانه را اجاره داشتم که چهارخوابه بود و دو حمام داشت و واقعا دوست داشتنی بود. وقتی من و شریک زندگیم ازهم جدا شدیم من به آن خانه خالی احتیاج نداشتم و به این فکر می کردم که علفزار در کوینزلند سبزتر است؛ و به همین دلیل بدانجا کوچ کردم. بازار سهام سقوط کرد و من دو هفته قبل از کریسمس شغل خود را از دست دادم. چرخ ها در رفته بود و با گفتن نمی شود آن شرایط را توصیف کرد. برادرم برایم پول می فرستاد و پیدا کردن کار برایم خیلی سخت بود. این واقعا وحشتناک بود و درست زمانی بود که به شهر بزربین کوچ کرده بودم.  من دو تا سگ داشتم و این برایم هزار دلار خرج برداشت تا آنها را از سیدنی به بزربین انتقال بدهم. خودم را تنها یافتم. باوجود کی دوستانی زیادی دارم ولی انها همه بچه دارند و زندگی شان کاملا با زندگی من فرق می کند. از برزبن بدم می امد و هیچ کاری نداشتم. بسیار بد افسرده شده بودم و این خنده دار نبود. 

با یکی از دوستان اهل سیدنی ملاقات کردم و او وضعیتم را دید و برایم پیشنهاد کرد تا به گولدکاست نقل مکان کنم. من می خواستم نزدیک دریا زندگی کنم و دوست داشتم نزدیک دریایی سیدنی زندگی کنم. آنها به من گفتند که باید تصمیم در مورد سگ هایم بیگیریم و چون آنجا همه ساختمان ها آپارتمان است. من اصلا باور نمی کنم که من سگ هایم را رها کرده باشم. خدایی من این دارد مرا می کشد. رها کردن سگ هایم نارحت کننده ترین تجربه ام است. من آن سگ ها را ده سال داشتم؛ ولی من باید تصمیمم را می گرفتم. به هرصورت من به سرعت هیچ جا نمی رفتم. در اوایل برایی مدتی با یک جوان و همسرش زندگی می کردم تا اینکه خودم جایی را برایی اجاره یافتم.

به آپارتمان نقل مکان کردم و یک کمی هم به خودم رسیدم. پیش خود فکر کردم؛ برایی چه این کثافت کارها را می کنم؟ بیشتر از این دیگه جوان نمی شوم! عضمتم در توالت بود ولی من باید زنده می ماندم. برایی شروع می خواستم با چند دوست آپارتمانی با هم زندگی کنم ولی این برایم مثل یک کابوس می مانست. هیچ دختر برایی با هم زندگی کردن نبود؛ همه بچه بودند. و بیش از اندازه یافت می شد. هیچ جایی هم قرار نبود بروم. اینجادر گولد کاست هیچ شغل یافت نمی شد و میانگین حقوق هم ساعت هجده دلار بود و این مثل گاو نر می مانست. اگر بخواهی پول بیشتری در بیاری؛ کافی است که در صنعت توریسم و مهمان نوازی باشی؛اما اینها هم در این وضعیت منافقت می کنند. کار کاسبی دارد سقوط می کند و مغازه ها دارد بسته می شود. تعداد توریست به مقایسه سال گذشته کم شده است و همه دارند تلاش می کنند انچه را دارند حفظ کنند.

جاهایی زیادی را دیده ام و فهمیدم که هیچ هم خوانی با هم ندارد. این چیزی است که مرا ازار می دهد. بعد از دوسال برایی اولین بار خانه یکی از دوستانم رفم؛ خدایی من چقدر رفتارش تغیر کرده بود. هیچ وقت مایل نبودم که به او بگویم من در صنعت سکس کار می کنم. این دقیقا چیزی است که باید پوزخند شوم و آنرا تحمل نمایم.

یک وقت غلط فکر نکنی؛ با یکی از مشتریانم ملاقات کردم که خیلی باهوش خوشمزه بود. اما خیلی از مردم زنگ می زند ولی آنان حقیقی نیستند. آنها سراغ آدم را می گیرد؛ اما وقتی به آنها پاسخ بدهی آنها دنبال نمی کنند. حقیقت مسله این است که تنها سی در درصد از کسانی که زنگ می زنند مشتریان واقعی است. بعد من  به همه این احمقان بعد از نمیه شب مسکال میندازم؛ تا اینکه در صفحه وبسایتم بگوید؛ تین تیل تین! آنها ساعت یک یا دو صبح به من زنگ می زنند و می پرسند که من در دسترس هستم؟ اما من زمانی که در رخت خواب هستم تلفنم را در حالت بیصدا می میگذارم.

پولی زیادی از سکس کردن در نمی اورم؛ و این برایی خودم و ارزش خودم خوب نیست. گاهی اوقات در رخت خواب دراز می کشم و با خودم می گویم؛ تو یک ادم تحصیل کرده هستی؛ تو خودت نیستی.  آح واقعا خجالت اور است؛ خحالت اور است. من باید قوی باشم و تنها به پول فکر کنم. و فقط نجات خواهم یافت. گاهی اوقات هفته خوبی دارم؛ بعد ناگهان هفته دیگر یا دو هفته دیگر هیچ چیز ندارم. مثلا عید پاک؛ کریسمس. همه جا ساکت است و پرداخت ها پایین. مدت یکسال می شود که به این شغل رویی اورده ام.  اگر برایی بار دوم شانس می داشتم؛ اینکار را نمی کردم. من زندگی روزمره خود را از دست دادم؛ زندگی خودم را از دست دادم. احترام بخودم را از دست دادم. من زنی تحصیل کرده هستم که مجبور است فقط برایی پول سکس کند.

کار کردن در این صنعت آنقدر هام فریبنده نیست که مردم فکر می کند. دختری رامی شناسم که اتاقی در بزربین کرایه کرده است و او  برایی کسی کار می کند. این شخص برایی او مشتری میفرستد. او هیچ انتخاب ندارد که خودش را در اختیار چه کسی قرار بدهد. این شخص یک جاکش است و خودخواه. او می خواست مرا نیز زیردست خود بیاورد ولی من رد کردم. او درصدی از پولی را می گیرد که این دختره در می اورد. دختره از ظهر چهارشنبه تا صبح جمعه هر ساعت یک مشتری دارد. بعضی از مشتری ها می ایند که سکس مقعدی کنند؛ ولی برایی این کار باید ۵۰۰ دالر پرداخت کند. بعد مشتری دیگر که چیزی دیگه می خواهد و دختره باید انجام بدهد. دختره هیچ کنترل ندارد و هیچ نمی فهمد که چنین انتخاب از کجا می اید. خودم کسی را برمی دارم که می خواهم؛ و اورا بررسی می کنم. دختره روز جمعه تعطیل می کند و چهارشنبه بر می گردد. دو هزار و یا سه هزار در هفته در می اورد؛ بستگی به این دارد که با چند نفر و چه نوع ادمی خوابیده است. دختره یک نامزد دارد؛ ولی نامزدش نمی داند که دختره در کجا غرق است. دختره بین دو زندگی دست پا می زند. من فکر می کنم نامزد طرف تو این فکر است که دختره رقاص است. دختره تنها ۲۲ سال دارد و نامزدش را دوست دارد. اما نامزدش در یک خط دیگه است. من به هیچ عنوان این کار را نمی توانم؛ به اندازه کافی بین زندگی خود دست پا می زنم.

یکی از مشتریانم یک  شخص بسیار فوقالعاده بود. او مرا برایی دوهفته با خودش در ماه فیبروری به سانفرانسیس کو برد. آری یک کمی آدم ضایع شده ام. گاهی اوقات با مشتریانم بیرون می روم و عذا می خورم. یکی دیگر از مشتریانم است که ازم خواست باهاش به سیدنی بروم و با او زندگی کنم. او بسیار ادم فوقالعاده است و به تا سرحد مرگ دوستش دارم. ولی من فعلاْ تصمیم ندارم که با شخص خاص باشم. مت فقط دوستان خوبی هستیم؛ گاهی اوقات می اید و با هم برایی نهار می رویم. می توانم بگویم که در این صنعت دوستان خوبی نیز بدست اورده ام. مشتریان که با من کار می کند می داند که من به اندازه کافی اشپز خوبی هستم و تنها هدفم کار و پول در اوردن از صنعت سکس نیست. بعضی از مشتریانم واقعا مرا کمک کرده اند.

یکی از شب هایی یک شنبه یک پارتی در غروب افتاب گولد کاست داشتم که خیلی گند بود. دخترک که با من بود خیلی پریشان بود. او بعنوان یک روسپی چندان بخود نمی رسید. ما دوتا تنهای کسانی بودیم که قرار بود بدانجا برویم؛ چندین مایل راه رفتیم. ادمایی بدی نبودند ولی بیش از اندازه نوشیده بودند. خدایی شکر که ما فقط از ساعت شش تا نه شب انجا بودیم. آنها از ما عکس می گرفتند؛ چیزی که من نمی خواستم. آنها از بالایی تنم عکس می گرفتند و با آن عکس ها من قابل شناسایی بودم.   من نارحت شدم  و به انها گفتم که می روم و ادامه نمی دهم. ما دوتا تنها ۱۵۰ دلار از سه ساعت کار بدست اوردیم؛ چیزی که بسیار نا امید کننده بود. ارزشش را نداشت بخصوص زمانی که به بنزین مصرف شده فکر کنم که در راه رفت و برگشت به مصرف رساندیم.  آدم هایی بسیار بی ادب و متکبر بودند. برایی آنها اهمیت نداشت که ما چه مسافت را سفر کرده ایم؛ هیچ احترام نداشتند چیزی که خیلی ازارم داد. من به انها گفتم که شماخی خوش شانس هستید؛ چون ما بدانجا امده ایم. هیچ کسی دیگه حاظر نبود که بیاید. لسیدن لیموترش آن حرامزاده هایی خودخواه در ازایی ۵۰ دلار در ساعت؟! نه نه!

یک کاری دیگه بد نبود؛ ولی آنها از دارو هایی افزایش دهنده استفاده می کردند. دارو هایی که آنها را سرحال نگه می داشت. آنها تمام شب را نوشیدن و تا صبح ... همه ما اتاق هایی مجزایی خودمان را داشتیم. می خواهم بگویم که آنها کمک کردند تا روز بعدش همه چیز را تر تمیز کنیم؛ قبل از اینکه بررسی شود. آنها بچه هایی گولدکاست بودند و خیلی با مرام. یکی از انها ۱۵۰ دالر به من انعام داد. خیلی دوستانه بود؛ چیزی که باعث شد روز بعدش باز هم با آنها بروم. نیاز نبود که من با قطار بروم. با یک دخترک خرد دیگه رفته بودم. او این عینک فوقالعاده را استفاده می کرد. انها تمام بدن اورا عمیق نگاه می کردند. دختره اندام باریک و موهایی معجد گونه داشت؛ و واقعا زیبا بود. همچنین یک دختر بلکه بسیار یک زن با هوش جوان و دوست داشتنی بود. نه مثل یک کسی که بخود نمی رسد و خوشایند نیست.

باور کن؛ نمی خواهم برایی همیشه یک روسپی باشم. برایی یک مدتی هستم. بهرصورت؛ این زندگی من است و تا زمانی که در کوینزلند هستم رویی همین خر سوارم. من باید به سیدنی برگردم و اینجا دارد دیوانه ام می کند. من باید به جایی برگردم که برایی زندگی است.

اینجا نشسته ام و دارم تلویزیون تماشا می کنم و منتظر زنگ تلفنم. چیزی که ممکن است اتفاق نیفتاد. همین خودش کافی است برایی غرور و عزتم. باید تصمیم خود را بیگیرم و اینده روشنتری را برایی خودم رقم بزنم. من هیچ شریک برایی زندگی ندارم و این مثل دستمزد نیست که خودش بیاید. آخرهایی روز می خواهم که دیگه یک روسپی نباشم؛ ولی دوست ندارم که بیکار باشم. واقعا عاشق اینم که روزی به سیدنی برگردم. وقتی در سیدنی کار می کردم؛ انجا کار زیاد بود. اول می خواهم آنجا بروم و برایی کار جستجو کنم وقتی که اطمینان پیدا کردم برایی سفر برنامه ریزی کنم. چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد؛ دیده شود! فکر می کنم بهتر باشد صبر کنم تا زمستان تمام شود.

اگر قرار باشد چیزی در مورد صنعت روسپی گری برایی مردم بگویم؛ خواهم گفت که هیچ وقت کتاب را از جلدش قضاوت نکنند. گروهی شبا تنها ولگردی می کند و بعد پیش خود فکر می کند؛ بهتر است برایی چند ساعت روسپی را با خود داشته باشیم. یا اینکه به بار می روند و از ما انتظار دارند که دور برشان بگردیم و به انها غذا و شراب بخورانیم و آنها فقط سرکش نمایم. چیزی که آنها فکرش را نمی کند این است که من با هوش تر از آنها هستم. به همین دلیل است که می گویم هیچ وقت کتاب را از جلدش قضاوت نکنید. همچنین در مجموع فکر می کنم ما باید هیمیشه با مردم آنطور رفتار کنیم که آنها با ما رفتار می کند. من با هیچ یک از دخترانی که تو همین خط هستند دوست نیستم. به همین دلیل هیچ وقت نمی توانم خاطراتم را با یک دوست دختر در میان بگذارم. من خیلی دوستان مرد دارم که در موردم همه چیز می داند؛ اما هیچ دختری نیست که با او احساس آزادی  داشته باشم و بتوانم با او صحبت کنم.

وبسایت که من ایمانم را انجا گذاشته بودم تا به من کار بدهد سال گذشته به لقاالله پیوست! خوشبختانه من کار مدلینگ دارم و در پاییز و زمستان سه ماه تعطیلی گرفته بودم. کار کردن در صنعت سکس در واقع بازی با زندگیم بود. بخودم می گفتم که که من یک جنده هستم؛ جنده! خودم را نتوانستم از این مخمسه نجات دهم. ریزومی ام را هرجا که امکانش بود پخش کردم تا کدام کاری بیابم؛ اما بعد از سه ماه برگشتم تو همین خط. بعد از رخصتی فکری دیگه داشتم؛ مثلا بخودم میگفتم که تو مثل یک خرس و با رویی خنده از پس این کار بر می ایی.

صبح ها برایی ظهر؛ و ظهرها برایی عصر باید یاد داشت ملاقات داشته باشم تا بتوانم خودم را اماده کنم. مثل این نیست که همه چیز را بندازم و مستقیم بروم؛ یادداشت نوشتن برایم مهم است. دوست دارم بدانم چه وقت برایی نشتن و استراحت است؛ باریی اینکه وعده ملاقات غیرمنتظره نداشته باشم. اگر مشتری اینجا بدنبالم بیاید برایی یک ساعت ۱۰۰ دلار می گیرم؛ ولی اگر جایی بروم که مشتری می خواهد۵۰۰ دلار خواهم گرفت. این قیمت است خودم را می فروشم. اگر برایی یک شب جایی بروم؛ ۱۵۰۰ دلار خواهم گرفت. پولی خیلی زیادی است؛ در صورت که بتوانم در یک هفته در بیارم. درخواستی این چنین زیاد ندارم. در یک هفته می توانم سه ریزرف داشته باشم؛ ولی هفته بعدش ممکن است فقط یک ریزیرف باشد که می شود ۸۰۰ دلار در نیم ساعت! اگر انها سکس زبانی بخواهند؛ ۱۲۰ دلار خواهم گرفت. می توانم هفته شلوغ داشته باشم؛ یا اینکه هفته خلوت. خیلی ناراحت کننده است و هیچ جایی خنده ندارد. ممکن است یک عالمه درخواست داشته باشم؛ بدون ریزرف. چیزی که خیلی خسته کننده است. یک هفته کل کار است و هفته دیگه هیچ چه نیست. اگر کسی در صنعت سکس کار کند هیچ نمی داند که این اطراف چه خبر است.

زیاد نگران سلامتی خود نیستم. خوب من سالمم. تنهایی کار می کنم و مردم را از زمانی قضاوت می کنم که زنگ می زنند؛ و قیمت بالا می دهم. جستجو می کنم که هتل مورد نظر در کجا است و قبل از همه با مشتری پاک و صاف صحبت می کنم. از آنها می خواهم که خودشان را براین توضیح بدهند. عکس هایی مان را طریق اینترنت رد بدل می کنیم. اکثر مشتریان بین ۳۵ تا ۵۵ ساله هستند. معمولاتجار هستند؛ جوان و خوشکل! کم و بیش شبا هم رفته ام؛ آنهایی که برایی شب می خواهند بهترین هستند. برایی شام بیرون رفتن؛ و شخصیت آنها را بررسی کردن بهتر از این است که داخل هوتل شویم و.... همچنین مشتری هم می خواهد که بداند من واقعا که هستم. خوب؛ کار شبانه معمولا موفق است. فقط اینکه چنین مشتریان زیاد گیرم نمی اید. اگر بتوانم در هفته دوشبانه روز چنین مشتری داشته باشم؛ نگران هیچ جیز دیگه نخواهم بود. قرار ملاقت برایی شام خوردن؛ یک چیزی خیلی ساده است و هیچ فشار ادم احساس نمی کند. می توانم راحت باشم و خوشگذرانی کنم.

با یکی از مشتریانم خیلی خوب دوست شده ام؛ او محافظ یک شخص معروف است  و در لوسآنجلس زندگی می کند. یکی دوهفته پیش باهم بودم؛ و قرار است باز هم با هم باشیم؛ قبل از اینکه او به خارج برود. او واقعاْ یک شخص فوقالعاده است. اطمینان دارم که او مشتری دایمی خواهد بود. وقتی این را متوجه خواهی شد که با کسی در تماس باشی. وقتی خواهی فهمید که کسی را راضی نگهداری. و ما همدیگر را می شناسیم.

صادقانه بگویم؛ فقط یک نفر را گفته ام که دیگه نیاید وقتی که برایی بار بعد زنگ زد. او زیاد تمیز نبود. من دوست داشتم که قبلش باید حمام کند؛ ولی او مستقیم از سرکار امده بود. کلا برایی نیم ساعت بود. او جلویی در آمده بود و من در را بسته بودم و فکر می کردم؛ آح نه؛ او به هیچ عنوان نمی توانست دوباره بیاید. این تنها خاطره بدم است؛ وگرنه دیگر مشتریانم همه شان واقعی بودند.

من تصمیم اشتباه گرفتم که سیدنی را ترک کردم و جایی امدم که کار نبود. من تلاش کردم؛ ولی نا امید و غمگین شدم. شما می دانید که چگونه بخودتان برسید؛ من همه چیز داشتم؛ و حالا به من نگاه کنید؟ از خودم نا امیدم. مدت سه سال است که در کوست هستم؛ ولی به هیچ چیز دست نیافته ام. هیچ چیز و هیچ کس در صنعت سکس قابل اطمینان نیست؛ برایی اینکه ناشناخته است. هرنوع ادم است که خارج از سکس دست به هرکاری می زند. می تواند خیلی پیچیده؛ خیلی هم خصوصی و خیلی هم کثیف باشد. برایم زیاد مهم نیست مردم چه می گویند؛ این صنعت زمانی فاجعه است که بفهمی می توانی زندگی بهتری داشته باشی. اگر این تنها چیزی باشد که بدانی؛ قطعا خواهی خندید و خواهی گفته که عالی است؛ بخواطر که هیچ چیز دیگه نداری که با آن مقایسه نمایی.

واقعا دوست دارم که به زودی  برگردم سیدنی؛ باید اطمینان یابم که انجا شغل دارم. چه زمانی اتفاق خواهد افتاد؛ دیده شود. همچنین که قبلا گفتم؛ باید منتظز باشم تا زمستان تمام شود. به هرصورت من باید قویی باشم. ادم باید چیزی را انجام بدهد که باید انجام بدهد. فقط رویی ان فوکوس کند و متوجه باشد که چکار دارد می کند. و همچنین متوجه باشد که چکار دیگه باید انجام بدهد.  من بصویی اینده نگاه می کنم و به گذشته خود دید مثبت دارم. مثلا قبلا گفتم که با انسان هایی خوبی در تماس بوده ام. 

چهارشنبه، آذر ۱۳

پیشوایی اهل کره جنوبی با جعبه ناشناس بچه ها به جنگ همه گیر بچه هایی رها شده می رود

توسط ناتالین برونفیلد ۲۸ می ۲۰۱۳
لی جانگ رک پیشوایی است که در سول کره جنوبی زندگی می کند. یک مرد عادی با یک هدف بزرگ. جانگ رک پیشوا مشکلات را درهم می گوبد. او در فکر یک راه حل بود وبا این راه حل او تبدیل به یک پیامبر و صدایی برایی جامعه خود شد. داستان او داستان ایمان است. داستان امید است. داستان عشق است. و اگر تو داستان حماسی اورا بشنویی شاید هیچ وقت این شکلی نباشی. 

لی جانگ رک خالق جعبه بچه ها است. جعبه بچه هایی او اولین جعبه و تنها ترین جعبه در سول کره جنوبی است که بچه هایی رها شده و بچه هایی که معلولیت فیزیکی و ذهنی دارند و بچه هایی که ناخواسته بدنیا می اید را جمع آوری می کند. 

هرساله صدها بچه نا خواسته در کره جنوبی در کنار خیابان توسط مادرهایی شان رها می شود. جانگ رک به این نتیجه رسید که او به یک راه حل احتیاج دارد تا بتواند زندگی گرانبهایی این بچه ها را حفظ کند. او جعبه بچه ها را با یک علامت محقرانه کنار خانه خود ساخت. ( جایی برایی رهاکردن بچه )

داخل و کف جعبه را با یک حوله زمخت پوشاند و یک مقدار نور و گرما نیز به جعبه اضافه کرد تا برایی بچه راحت باشد. و یک زنگ هم تعبیه کرد تا هروقت کسی بچه را داخل جعبه بگذارد به صدا در آید و زن جانگ رک و یا کدام یک از مستخدمین بتواند بچه را سریع به داخل خانه انتقال بدهد. هدف او دادن زندگی دوباره به مادران بچاره در جامعه سنتی سول بود. او حتی باور نمی کرد که بچه دخل این جعبه بیاید. اما اودر اشتباه بود. اما بچه امد!

بعضی نصف شب, و بعضی نصف روز. بعضی با یک نوشته کوتاه و بعضی بدون کدام نوشته. و تنها عده خیلی محدود از مادران با او روبرو صحبت کرده است. جانگ رک پیشوا می گوید؛ یکی از مادرها به او گفته بود که او خودش و فرزندش را مسموم کرده است, تا هردویی شان را به قتل برساند. او به زن گفته که این کار را نکند و با فرزندش اینجا بیاید. 

یک مادر مجرد قلب خودرا با یک نوشته دردناک اینجا گذاشته است: 
 دلبندم؛ مادر خیلی متآسف است. 
مادر واقعاْ متاسف است که چنین تصمیم را می گیرد.
دلبندم؛ آرزو دارم که والدین خوب بیابی و من واقعا متاسف هستم. 
من سزاوار این نیستم که حتی یک کلمه بگویم.
متاسفم؛ متاسفم؛ و من دوستت دارم. 
مادر تورا دوست دارد؛ بیشتر از هرچیزی دیگه. 
مادر تورا اینجا رها می کند؛ چون نمی داند که پدرت کی است. 
من به چیزی خیلی بد فکر می کردم؛ اما فکر می کنم این جعبه برایی تو جایی امن است. 
به همین دلیل من تصمیم گرفتم تو را اینجا رها کنم. 
دلبندم؛ لطفا مادرت را بیبخش.

نفسم گرفت وقتی این قطعه را خواندم:  من به چیزی خیلی بد فکر می کردم؛ اما فکر می کنم این جعبه برایی تو جایی امن است. بله این جعبه امن تر است از جایی که یک صد مادر مجرد را درخود جایی داده است. بخاطر که این جعبه زندگی دوباره است و این مادر یک زندگی انتخاب کرده است. بنابراین این جعبه می تواند شروع باشد برایی رویایی دیده نشده. رویایی وزارت جعبه بچه ها.

داستان این مرد و جعبه بچه هایش با ساخت یک مستند ۷۲ دقیقه ایی بنام “The Drop Box” توسط یک جوان ۲۲ ساله بنام بریان لیی؛ سرتاسر جهان پخش شده است. این مستند جایزه بهترین فیلم در فیستوال Jubilee و جایزه بهترین فیلم حرمت گذاری زندگی در هشتمین جشنواره مسیحی ها در ماه فیبریوری امسال را از آن خود کرده است. 



سه‌شنبه، آذر ۱۲

مایکروسافت در حال کار برویی سینه بند هایی است که می تواند حالت آدم را اندازه گیری کند.

محققین مایکروسافت سینه بند را طراحی کرده است که می تواند میزان استرس را اندازه گیری نماید. نمونه اولیه این نوع سینه
دو سنسور داخل این سینه بند جاسازی شده است
بند شامل سنسور است که قابل جدا شدن است و این سنسور فعالیت قلب و پوست را مانیتور می کند و می تواند میزان و علامت استرس را تهیه کند. 

هدف از این کار این بود که با فناوری هایی پوشیدنی از استرس جلوگیری کنند که با پرخوری رابطه دارد. اطلاعات به حالت در امده است که قابل پوشیدن است و توسط یک برنامه تلفن هایی هوشمند احساس خوردن را زمان که اتفاق می افتد برجسته می کند. 

یک تیم از تجسم و تعامل گروه تحقیقاتی مایکروسافت نوار قلب را در سینه بند تعبیه کرده است که به کمک سنسور می تواند به عنوان یک ژیرسکوپ و شتاب سنج عمل کند.  محققین می گوید که استفاده از سینه بند عالی بود بخاطیر که سینه بند به ما چنین اجازه را می دهد تا الکترو دایگرم [electrocardiogram] جایی جازی کنیم که نزدیک به قلب باشد. 

تلاش برایی برایی ساخت یک چنین زیرپوش برایی مردان بی فایده است, بخاطرکه سنسور دور از قلب قرار می گیرد. این فناوری به مدت شش ساعت طی یک دوره چهار روزه برایی زنان آزمایش شده است. استا روزوی محقق ارشد طراحی مایکروسافت می گوید؛ پوشیدن نمونه اولیه این محصول برایی شرکت کننده ها خیلی خسته کننده بود. چون بعد از هرسه یا چهار ساعت باید شارچ می شد. 

شوک الیکتریکی
فناوری هایی پوشیدنی که برایی مانیتور کردن از وضعیت صحت قابل استفاده است؛ درحال افزایش است. ماه گذشته شاهد تولید سینه بند بودیم که به تویتر متصل بود؛ هرزمان مطلبی در تویتر منتشر می شد به زنان یاد آوری می کرد و انان را تشویق می کرد تا خودشان سینه هایی شان را چک کند. 

سال گذشته اختراع به ایالت متحده امریکا تعلق گرفت که با یک دستگاه پوشیدنی کار می کرد و می توانست تحرک پستان را تحلیل کند و نشانه هایی سرطان پستان را ردیابی کند. در ضمن بخاطر شرایط جدی تجاوز در هند, سه دانشجو رشته مهندسی سینه بند را توسعه دادند که حامل یک سنسور و جریان الیکترونیکی بود. این سینه بند زمانی فعال می شد که کسی سعی بر دستمالی  زنی مورد نظر کند.

دوشنبه، آذر ۱۱

اتاق چاق کننده کلابار


حپی نیز می گوید که وقتی چاق است سالم بنظر می رسد.
در بعضی از جوامع افریقایی چاق بودن نشانه از وضعیت قویی است. باوجود که بعضی از مشکلات رابطه مستقیم با چاقی دارد, در نی جیریه مردم پولدار می تواند برایی یک اتاق مصوص چاق کننده پول پرداخت کند تا وزن اضافه کند.  سرویس چشم انداز جهانی بی بی سی با دو جفت گفتگو کرده است که آنها قبل از ازدواج خود تصمیم به چنین کاری گرفته است. 


حه پی نیز آدم می گوید؛ صبح ها شما می توانید بخورید این عالی است. او بیاد می اورد زمانی را که در اتاق چاق کننده بود دز شهر کلابار نی جیریه. بعد از خوردن شما می توانید دوش بی گیرید, بعد می تواند بخوابید, خوابیدن عالی است. بعد که بیدار شدی باید بخوری, بعد می توانید بخوابید! 

حپی نیز برایی مدت شش ماه در اتاق چاق کننده بوده است, بنابر درخواست شوهرش موریس آیا آدم که بعد منجر به ازدواج آنها شد. به مرور زمان شکل او کاملا تغیر کرد و  چیزی شد که شوهرش می خواست. 

فرهنگ چاقی!
وزن معمول یک زن اهل نیجی ریه ۶۰ کیلو است, اما حپی نیز وزنش بیش از دو برابر ۶۰ کیلو است. پرنس آدم یک زن ویژه بزرگ و چاق لازم داشت. و او اضافه می کند که زن لاغر برایی او جذابیت ندارد. او می گوید که فکر نمی کنم حتی  هیچ وقت دیگه این کار را کند. 

مردم فکر می کند من پولدار نیستم.  اگر یک زن چاق نباشد و برایی چاق شدن به اتاق چاق کننده نرود واجد شرایط ازدواج نیست. بعد از اینکه حپی نیز وزنش برابر شد شوهرش وزن اورا با گری, یک نوع فرنی ساخته شده از غده گونه گیاهان و سالاد شناخه شده بومی بنام ایک پن کوکو و اوته به همان حالت نگه می دارد.

حپی نیز وزن خودرا با خوردن گری به همان حالت نگه می دارد. 
او همچنین می گوید که برنج لوبیا گوشت و ماهی به غذایی حپی نیز اضافه می کند تا اورا بزرگتر و عظیم تر سازد. تا قد و قامت حپی نیز شکل بماند که او می خواهد. پرنس و زنش به قبیله اریک تعلق دارد و هیچ دلیل برایی تغیر نیست. 

حپی نیز می گوید که وقتی چاق است سالم بنظر می رسد. مردم به تو احترام می کند, مردم به تو افتخار می کند و تورا عزت می کند. هرجا که برویی مردم می گوید که شوهرت خوب به تو رسیده است. وقتی به دهات برویی مردم به تو نگاه می کند چون تو سالمی. 

باوجود که امراض قلبی دیابت و دیگر امراض قلبی با اضافه وزن ارتباط دارد, حپی نیز می گوید که او هیچ مشکل ندارد بنابر نتیجه که بدست اورده است.  شوهرش می گوید که همه اینها در مورد فرهنگ است. فرهنگ در محدوده ما به یک زن اجازه می دهد که به اتاق چاق کننده برود. اما فرهنگ در اروپا و اسیا یا امریکا چنین اجازه را نمی دهد.

« برگردان شده از سایت سزویس جهانی بی بی سی »