من در آفریقا متولد شدم؛ اما بیست سال پیش در اینگلیس زندگی می کردم؛ قبل از اینکه به استرالیا بیایم. من دوران کودکی خیلی خوبی داستم و هرگز از یادم نمی رود. همیشه قویی بودم و دیدگاه خود را داشتم؛ اما زندگی در خانه سخت بود. والیدینم در دوران جوانی خود سنتی بودند. باید به زندگی روزمره خود می چسپیدم. چون زیر سن بودم؛ اگر نضف شب خانه نمی امدم باید کتک می خوردم. بله او پدرم بود؛ هیچ گاو نر دیگه کنار او نبود. والیدینم مرا با یک شیوه قدیمی بزرک کردند.
در اینگلیس به مکتب خصوصی کاتولیک ها رفتم و همیشه مومن بودم. پدرم یک کاتولیک بود و می خواست اطمینان داشته باشد که من عبادت می کنم. وقتی سیزده ساله بودم والیدینم از هم جدا شدند. مادرم برایی همیشه مجرد ماند ولی پدرم دوباره ازدواج کرد و هنوز با زن جدیدش زندگی می کنند. من همیشه فکر می کردم که والیدینم باید مشاوره می شد چو آنها بعنوان یک جفت خیلی بد بخت بودند. آنها همیشه با هم جنگ می کردند و مادرم همیشه به پدرم می گفت که او با پدرم زیاد خوب است. و شاید هم بود. مادرم از یک خانواده مرفه بود و کمی بخود مغرور. پدرم از یک خانواده کارگر ساده بود و مادرم همیشه به این نظر بود که انها برایی هم ساخته نشده است. به همین دلیل زندگی آنها در آخر ترک برداشت. مادرم هیچ وقت دوست نداشت که با پدرم بسازد و با شیوه زندگی او کنار بیاید. این خوش شانسی بود؛ جدایی انها زمانی اتفاق افتاد که ما بزرگتر شده بودیم و دوران دبیرستان بودیم. ما می دانستیم چه خبر است و هیچ پنهان کاری درکار نبود. آنها هیچ چیز را از همدیگر پنهان نمی کردند.
مدت هجده سال در سیدنی زندگی کردم؛ اما مدت تقریبا سه سال در کوینزلند بودم. مدت پانزده سال زندگی در سیدنی در یک شرکت چند میلیتی بعنوان همکار در حرفه ضرفیت مدیریتی کار کرده ام. از انجا به کوست انتقال مکان دادم و برایم خیلی سخت بود کار پیدا کنم. من گذشته مدلینگ دارم؛ لباس زیر زنانه؛ لباس هایی چسپان؛ و مدلینگ برهنه. چیزی که مرا به صنعت سکس هدایت کرد. در یک مجله چند مدل اجرا کردم که انها مرا برایی تمام صفحه هایش ۶۵۰ دلار پرداخت کردند. چهار مجله مدلینگ اجرا کردم و مبلغ ۱۷۰۰ دلار بدست اوردم. هنوز هم درخواست برایی عکس انداختند دارم. واقعا کاری است که در تابستان می اید؛ بخاطر که گرم است. بیرون شدن در صاحل و باغ. بعد دمایی هوا به سردی می گراید و کار نیز با آمدن سرما می خوابد.
من با رها کردن سیدنی بزرگترین اشتباه را مرتکب شدم. فکر می کنم من بدنبال سرسبزی و علفزار در کوینزلند بودم؛ ولی خودم را با دستان خودم کشتم. در سیدنی خانه را اجاره داشتم که چهارخوابه بود و دو حمام داشت و واقعا دوست داشتنی بود. وقتی من و شریک زندگیم ازهم جدا شدیم من به آن خانه خالی احتیاج نداشتم و به این فکر می کردم که علفزار در کوینزلند سبزتر است؛ و به همین دلیل بدانجا کوچ کردم. بازار سهام سقوط کرد و من دو هفته قبل از کریسمس شغل خود را از دست دادم. چرخ ها در رفته بود و با گفتن نمی شود آن شرایط را توصیف کرد. برادرم برایم پول می فرستاد و پیدا کردن کار برایم خیلی سخت بود. این واقعا وحشتناک بود و درست زمانی بود که به شهر بزربین کوچ کرده بودم. من دو تا سگ داشتم و این برایم هزار دلار خرج برداشت تا آنها را از سیدنی به بزربین انتقال بدهم. خودم را تنها یافتم. باوجود کی دوستانی زیادی دارم ولی انها همه بچه دارند و زندگی شان کاملا با زندگی من فرق می کند. از برزبن بدم می امد و هیچ کاری نداشتم. بسیار بد افسرده شده بودم و این خنده دار نبود.
با یکی از دوستان اهل سیدنی ملاقات کردم و او وضعیتم را دید و برایم پیشنهاد کرد تا به گولدکاست نقل مکان کنم. من می خواستم نزدیک دریا زندگی کنم و دوست داشتم نزدیک دریایی سیدنی زندگی کنم. آنها به من گفتند که باید تصمیم در مورد سگ هایم بیگیریم و چون آنجا همه ساختمان ها آپارتمان است. من اصلا باور نمی کنم که من سگ هایم را رها کرده باشم. خدایی من این دارد مرا می کشد. رها کردن سگ هایم نارحت کننده ترین تجربه ام است. من آن سگ ها را ده سال داشتم؛ ولی من باید تصمیمم را می گرفتم. به هرصورت من به سرعت هیچ جا نمی رفتم. در اوایل برایی مدتی با یک جوان و همسرش زندگی می کردم تا اینکه خودم جایی را برایی اجاره یافتم.
به آپارتمان نقل مکان کردم و یک کمی هم به خودم رسیدم. پیش خود فکر کردم؛ برایی چه این کثافت کارها را می کنم؟ بیشتر از این دیگه جوان نمی شوم! عضمتم در توالت بود ولی من باید زنده می ماندم. برایی شروع می خواستم با چند دوست آپارتمانی با هم زندگی کنم ولی این برایم مثل یک کابوس می مانست. هیچ دختر برایی با هم زندگی کردن نبود؛ همه بچه بودند. و بیش از اندازه یافت می شد. هیچ جایی هم قرار نبود بروم. اینجادر گولد کاست هیچ شغل یافت نمی شد و میانگین حقوق هم ساعت هجده دلار بود و این مثل گاو نر می مانست. اگر بخواهی پول بیشتری در بیاری؛ کافی است که در صنعت توریسم و مهمان نوازی باشی؛اما اینها هم در این وضعیت منافقت می کنند. کار کاسبی دارد سقوط می کند و مغازه ها دارد بسته می شود. تعداد توریست به مقایسه سال گذشته کم شده است و همه دارند تلاش می کنند انچه را دارند حفظ کنند.
جاهایی زیادی را دیده ام و فهمیدم که هیچ هم خوانی با هم ندارد. این چیزی است که مرا ازار می دهد. بعد از دوسال برایی اولین بار خانه یکی از دوستانم رفم؛ خدایی من چقدر رفتارش تغیر کرده بود. هیچ وقت مایل نبودم که به او بگویم من در صنعت سکس کار می کنم. این دقیقا چیزی است که باید پوزخند شوم و آنرا تحمل نمایم.
یک وقت غلط فکر نکنی؛ با یکی از مشتریانم ملاقات کردم که خیلی باهوش خوشمزه بود. اما خیلی از مردم زنگ می زند ولی آنان حقیقی نیستند. آنها سراغ آدم را می گیرد؛ اما وقتی به آنها پاسخ بدهی آنها دنبال نمی کنند. حقیقت مسله این است که تنها سی در درصد از کسانی که زنگ می زنند مشتریان واقعی است. بعد من به همه این احمقان بعد از نمیه شب مسکال میندازم؛ تا اینکه در صفحه وبسایتم بگوید؛ تین تیل تین! آنها ساعت یک یا دو صبح به من زنگ می زنند و می پرسند که من در دسترس هستم؟ اما من زمانی که در رخت خواب هستم تلفنم را در حالت بیصدا می میگذارم.
پولی زیادی از سکس کردن در نمی اورم؛ و این برایی خودم و ارزش خودم خوب نیست. گاهی اوقات در رخت خواب دراز می کشم و با خودم می گویم؛ تو یک ادم تحصیل کرده هستی؛ تو خودت نیستی. آح واقعا خجالت اور است؛ خحالت اور است. من باید قوی باشم و تنها به پول فکر کنم. و فقط نجات خواهم یافت. گاهی اوقات هفته خوبی دارم؛ بعد ناگهان هفته دیگر یا دو هفته دیگر هیچ چیز ندارم. مثلا عید پاک؛ کریسمس. همه جا ساکت است و پرداخت ها پایین. مدت یکسال می شود که به این شغل رویی اورده ام. اگر برایی بار دوم شانس می داشتم؛ اینکار را نمی کردم. من زندگی روزمره خود را از دست دادم؛ زندگی خودم را از دست دادم. احترام بخودم را از دست دادم. من زنی تحصیل کرده هستم که مجبور است فقط برایی پول سکس کند.
کار کردن در این صنعت آنقدر هام فریبنده نیست که مردم فکر می کند. دختری رامی شناسم که اتاقی در بزربین کرایه کرده است و او برایی کسی کار می کند. این شخص برایی او مشتری میفرستد. او هیچ انتخاب ندارد که خودش را در اختیار چه کسی قرار بدهد. این شخص یک جاکش است و خودخواه. او می خواست مرا نیز زیردست خود بیاورد ولی من رد کردم. او درصدی از پولی را می گیرد که این دختره در می اورد. دختره از ظهر چهارشنبه تا صبح جمعه هر ساعت یک مشتری دارد. بعضی از مشتری ها می ایند که سکس مقعدی کنند؛ ولی برایی این کار باید ۵۰۰ دالر پرداخت کند. بعد مشتری دیگر که چیزی دیگه می خواهد و دختره باید انجام بدهد. دختره هیچ کنترل ندارد و هیچ نمی فهمد که چنین انتخاب از کجا می اید. خودم کسی را برمی دارم که می خواهم؛ و اورا بررسی می کنم. دختره روز جمعه تعطیل می کند و چهارشنبه بر می گردد. دو هزار و یا سه هزار در هفته در می اورد؛ بستگی به این دارد که با چند نفر و چه نوع ادمی خوابیده است. دختره یک نامزد دارد؛ ولی نامزدش نمی داند که دختره در کجا غرق است. دختره بین دو زندگی دست پا می زند. من فکر می کنم نامزد طرف تو این فکر است که دختره رقاص است. دختره تنها ۲۲ سال دارد و نامزدش را دوست دارد. اما نامزدش در یک خط دیگه است. من به هیچ عنوان این کار را نمی توانم؛ به اندازه کافی بین زندگی خود دست پا می زنم.
یکی از مشتریانم یک شخص بسیار فوقالعاده بود. او مرا برایی دوهفته با خودش در ماه فیبروری به سانفرانسیس کو برد. آری یک کمی آدم ضایع شده ام. گاهی اوقات با مشتریانم بیرون می روم و عذا می خورم. یکی دیگر از مشتریانم است که ازم خواست باهاش به سیدنی بروم و با او زندگی کنم. او بسیار ادم فوقالعاده است و به تا سرحد مرگ دوستش دارم. ولی من فعلاْ تصمیم ندارم که با شخص خاص باشم. مت فقط دوستان خوبی هستیم؛ گاهی اوقات می اید و با هم برایی نهار می رویم. می توانم بگویم که در این صنعت دوستان خوبی نیز بدست اورده ام. مشتریان که با من کار می کند می داند که من به اندازه کافی اشپز خوبی هستم و تنها هدفم کار و پول در اوردن از صنعت سکس نیست. بعضی از مشتریانم واقعا مرا کمک کرده اند.
یکی از شب هایی یک شنبه یک پارتی در غروب افتاب گولد کاست داشتم که خیلی گند بود. دخترک که با من بود خیلی پریشان بود. او بعنوان یک روسپی چندان بخود نمی رسید. ما دوتا تنهای کسانی بودیم که قرار بود بدانجا برویم؛ چندین مایل راه رفتیم. ادمایی بدی نبودند ولی بیش از اندازه نوشیده بودند. خدایی شکر که ما فقط از ساعت شش تا نه شب انجا بودیم. آنها از ما عکس می گرفتند؛ چیزی که من نمی خواستم. آنها از بالایی تنم عکس می گرفتند و با آن عکس ها من قابل شناسایی بودم. من نارحت شدم و به انها گفتم که می روم و ادامه نمی دهم. ما دوتا تنها ۱۵۰ دلار از سه ساعت کار بدست اوردیم؛ چیزی که بسیار نا امید کننده بود. ارزشش را نداشت بخصوص زمانی که به بنزین مصرف شده فکر کنم که در راه رفت و برگشت به مصرف رساندیم. آدم هایی بسیار بی ادب و متکبر بودند. برایی آنها اهمیت نداشت که ما چه مسافت را سفر کرده ایم؛ هیچ احترام نداشتند چیزی که خیلی ازارم داد. من به انها گفتم که شماخی خوش شانس هستید؛ چون ما بدانجا امده ایم. هیچ کسی دیگه حاظر نبود که بیاید. لسیدن لیموترش آن حرامزاده هایی خودخواه در ازایی ۵۰ دلار در ساعت؟! نه نه!
یک کاری دیگه بد نبود؛ ولی آنها از دارو هایی افزایش دهنده استفاده می کردند. دارو هایی که آنها را سرحال نگه می داشت. آنها تمام شب را نوشیدن و تا صبح ... همه ما اتاق هایی مجزایی خودمان را داشتیم. می خواهم بگویم که آنها کمک کردند تا روز بعدش همه چیز را تر تمیز کنیم؛ قبل از اینکه بررسی شود. آنها بچه هایی گولدکاست بودند و خیلی با مرام. یکی از انها ۱۵۰ دالر به من انعام داد. خیلی دوستانه بود؛ چیزی که باعث شد روز بعدش باز هم با آنها بروم. نیاز نبود که من با قطار بروم. با یک دخترک خرد دیگه رفته بودم. او این عینک فوقالعاده را استفاده می کرد. انها تمام بدن اورا عمیق نگاه می کردند. دختره اندام باریک و موهایی معجد گونه داشت؛ و واقعا زیبا بود. همچنین یک دختر بلکه بسیار یک زن با هوش جوان و دوست داشتنی بود. نه مثل یک کسی که بخود نمی رسد و خوشایند نیست.
باور کن؛ نمی خواهم برایی همیشه یک روسپی باشم. برایی یک مدتی هستم. بهرصورت؛ این زندگی من است و تا زمانی که در کوینزلند هستم رویی همین خر سوارم. من باید به سیدنی برگردم و اینجا دارد دیوانه ام می کند. من باید به جایی برگردم که برایی زندگی است.
اینجا نشسته ام و دارم تلویزیون تماشا می کنم و منتظر زنگ تلفنم. چیزی که ممکن است اتفاق نیفتاد. همین خودش کافی است برایی غرور و عزتم. باید تصمیم خود را بیگیرم و اینده روشنتری را برایی خودم رقم بزنم. من هیچ شریک برایی زندگی ندارم و این مثل دستمزد نیست که خودش بیاید. آخرهایی روز می خواهم که دیگه یک روسپی نباشم؛ ولی دوست ندارم که بیکار باشم. واقعا عاشق اینم که روزی به سیدنی برگردم. وقتی در سیدنی کار می کردم؛ انجا کار زیاد بود. اول می خواهم آنجا بروم و برایی کار جستجو کنم وقتی که اطمینان پیدا کردم برایی سفر برنامه ریزی کنم. چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد؛ دیده شود! فکر می کنم بهتر باشد صبر کنم تا زمستان تمام شود.
اگر قرار باشد چیزی در مورد صنعت روسپی گری برایی مردم بگویم؛ خواهم گفت که هیچ وقت کتاب را از جلدش قضاوت نکنند. گروهی شبا تنها ولگردی می کند و بعد پیش خود فکر می کند؛ بهتر است برایی چند ساعت روسپی را با خود داشته باشیم. یا اینکه به بار می روند و از ما انتظار دارند که دور برشان بگردیم و به انها غذا و شراب بخورانیم و آنها فقط سرکش نمایم. چیزی که آنها فکرش را نمی کند این است که من با هوش تر از آنها هستم. به همین دلیل است که می گویم هیچ وقت کتاب را از جلدش قضاوت نکنید. همچنین در مجموع فکر می کنم ما باید هیمیشه با مردم آنطور رفتار کنیم که آنها با ما رفتار می کند. من با هیچ یک از دخترانی که تو همین خط هستند دوست نیستم. به همین دلیل هیچ وقت نمی توانم خاطراتم را با یک دوست دختر در میان بگذارم. من خیلی دوستان مرد دارم که در موردم همه چیز می داند؛ اما هیچ دختری نیست که با او احساس آزادی داشته باشم و بتوانم با او صحبت کنم.
وبسایت که من ایمانم را انجا گذاشته بودم تا به من کار بدهد سال گذشته به لقاالله پیوست! خوشبختانه من کار مدلینگ دارم و در پاییز و زمستان سه ماه تعطیلی گرفته بودم. کار کردن در صنعت سکس در واقع بازی با زندگیم بود. بخودم می گفتم که که من یک جنده هستم؛ جنده! خودم را نتوانستم از این مخمسه نجات دهم. ریزومی ام را هرجا که امکانش بود پخش کردم تا کدام کاری بیابم؛ اما بعد از سه ماه برگشتم تو همین خط. بعد از رخصتی فکری دیگه داشتم؛ مثلا بخودم میگفتم که تو مثل یک خرس و با رویی خنده از پس این کار بر می ایی.
صبح ها برایی ظهر؛ و ظهرها برایی عصر باید یاد داشت ملاقات داشته باشم تا بتوانم خودم را اماده کنم. مثل این نیست که همه چیز را بندازم و مستقیم بروم؛ یادداشت نوشتن برایم مهم است. دوست دارم بدانم چه وقت برایی نشتن و استراحت است؛ باریی اینکه وعده ملاقات غیرمنتظره نداشته باشم. اگر مشتری اینجا بدنبالم بیاید برایی یک ساعت ۱۰۰ دلار می گیرم؛ ولی اگر جایی بروم که مشتری می خواهد۵۰۰ دلار خواهم گرفت. این قیمت است خودم را می فروشم. اگر برایی یک شب جایی بروم؛ ۱۵۰۰ دلار خواهم گرفت. پولی خیلی زیادی است؛ در صورت که بتوانم در یک هفته در بیارم. درخواستی این چنین زیاد ندارم. در یک هفته می توانم سه ریزرف داشته باشم؛ ولی هفته بعدش ممکن است فقط یک ریزیرف باشد که می شود ۸۰۰ دلار در نیم ساعت! اگر انها سکس زبانی بخواهند؛ ۱۲۰ دلار خواهم گرفت. می توانم هفته شلوغ داشته باشم؛ یا اینکه هفته خلوت. خیلی ناراحت کننده است و هیچ جایی خنده ندارد. ممکن است یک عالمه درخواست داشته باشم؛ بدون ریزرف. چیزی که خیلی خسته کننده است. یک هفته کل کار است و هفته دیگه هیچ چه نیست. اگر کسی در صنعت سکس کار کند هیچ نمی داند که این اطراف چه خبر است.
زیاد نگران سلامتی خود نیستم. خوب من سالمم. تنهایی کار می کنم و مردم را از زمانی قضاوت می کنم که زنگ می زنند؛ و قیمت بالا می دهم. جستجو می کنم که هتل مورد نظر در کجا است و قبل از همه با مشتری پاک و صاف صحبت می کنم. از آنها می خواهم که خودشان را براین توضیح بدهند. عکس هایی مان را طریق اینترنت رد بدل می کنیم. اکثر مشتریان بین ۳۵ تا ۵۵ ساله هستند. معمولاتجار هستند؛ جوان و خوشکل! کم و بیش شبا هم رفته ام؛ آنهایی که برایی شب می خواهند بهترین هستند. برایی شام بیرون رفتن؛ و شخصیت آنها را بررسی کردن بهتر از این است که داخل هوتل شویم و.... همچنین مشتری هم می خواهد که بداند من واقعا که هستم. خوب؛ کار شبانه معمولا موفق است. فقط اینکه چنین مشتریان زیاد گیرم نمی اید. اگر بتوانم در هفته دوشبانه روز چنین مشتری داشته باشم؛ نگران هیچ جیز دیگه نخواهم بود. قرار ملاقت برایی شام خوردن؛ یک چیزی خیلی ساده است و هیچ فشار ادم احساس نمی کند. می توانم راحت باشم و خوشگذرانی کنم.
با یکی از مشتریانم خیلی خوب دوست شده ام؛ او محافظ یک شخص معروف است و در لوسآنجلس زندگی می کند. یکی دوهفته پیش باهم بودم؛ و قرار است باز هم با هم باشیم؛ قبل از اینکه او به خارج برود. او واقعاْ یک شخص فوقالعاده است. اطمینان دارم که او مشتری دایمی خواهد بود. وقتی این را متوجه خواهی شد که با کسی در تماس باشی. وقتی خواهی فهمید که کسی را راضی نگهداری. و ما همدیگر را می شناسیم.
صادقانه بگویم؛ فقط یک نفر را گفته ام که دیگه نیاید وقتی که برایی بار بعد زنگ زد. او زیاد تمیز نبود. من دوست داشتم که قبلش باید حمام کند؛ ولی او مستقیم از سرکار امده بود. کلا برایی نیم ساعت بود. او جلویی در آمده بود و من در را بسته بودم و فکر می کردم؛ آح نه؛ او به هیچ عنوان نمی توانست دوباره بیاید. این تنها خاطره بدم است؛ وگرنه دیگر مشتریانم همه شان واقعی بودند.
من تصمیم اشتباه گرفتم که سیدنی را ترک کردم و جایی امدم که کار نبود. من تلاش کردم؛ ولی نا امید و غمگین شدم. شما می دانید که چگونه بخودتان برسید؛ من همه چیز داشتم؛ و حالا به من نگاه کنید؟ از خودم نا امیدم. مدت سه سال است که در کوست هستم؛ ولی به هیچ چیز دست نیافته ام. هیچ چیز و هیچ کس در صنعت سکس قابل اطمینان نیست؛ برایی اینکه ناشناخته است. هرنوع ادم است که خارج از سکس دست به هرکاری می زند. می تواند خیلی پیچیده؛ خیلی هم خصوصی و خیلی هم کثیف باشد. برایم زیاد مهم نیست مردم چه می گویند؛ این صنعت زمانی فاجعه است که بفهمی می توانی زندگی بهتری داشته باشی. اگر این تنها چیزی باشد که بدانی؛ قطعا خواهی خندید و خواهی گفته که عالی است؛ بخواطر که هیچ چیز دیگه نداری که با آن مقایسه نمایی.
واقعا دوست دارم که به زودی برگردم سیدنی؛ باید اطمینان یابم که انجا شغل دارم. چه زمانی اتفاق خواهد افتاد؛ دیده شود. همچنین که قبلا گفتم؛ باید منتظز باشم تا زمستان تمام شود. به هرصورت من باید قویی باشم. ادم باید چیزی را انجام بدهد که باید انجام بدهد. فقط رویی ان فوکوس کند و متوجه باشد که چکار دارد می کند. و همچنین متوجه باشد که چکار دیگه باید انجام بدهد. من بصویی اینده نگاه می کنم و به گذشته خود دید مثبت دارم. مثلا قبلا گفتم که با انسان هایی خوبی در تماس بوده ام.
جاهایی زیادی را دیده ام و فهمیدم که هیچ هم خوانی با هم ندارد. این چیزی است که مرا ازار می دهد. بعد از دوسال برایی اولین بار خانه یکی از دوستانم رفم؛ خدایی من چقدر رفتارش تغیر کرده بود. هیچ وقت مایل نبودم که به او بگویم من در صنعت سکس کار می کنم. این دقیقا چیزی است که باید پوزخند شوم و آنرا تحمل نمایم.
یک وقت غلط فکر نکنی؛ با یکی از مشتریانم ملاقات کردم که خیلی باهوش خوشمزه بود. اما خیلی از مردم زنگ می زند ولی آنان حقیقی نیستند. آنها سراغ آدم را می گیرد؛ اما وقتی به آنها پاسخ بدهی آنها دنبال نمی کنند. حقیقت مسله این است که تنها سی در درصد از کسانی که زنگ می زنند مشتریان واقعی است. بعد من به همه این احمقان بعد از نمیه شب مسکال میندازم؛ تا اینکه در صفحه وبسایتم بگوید؛ تین تیل تین! آنها ساعت یک یا دو صبح به من زنگ می زنند و می پرسند که من در دسترس هستم؟ اما من زمانی که در رخت خواب هستم تلفنم را در حالت بیصدا می میگذارم.
پولی زیادی از سکس کردن در نمی اورم؛ و این برایی خودم و ارزش خودم خوب نیست. گاهی اوقات در رخت خواب دراز می کشم و با خودم می گویم؛ تو یک ادم تحصیل کرده هستی؛ تو خودت نیستی. آح واقعا خجالت اور است؛ خحالت اور است. من باید قوی باشم و تنها به پول فکر کنم. و فقط نجات خواهم یافت. گاهی اوقات هفته خوبی دارم؛ بعد ناگهان هفته دیگر یا دو هفته دیگر هیچ چیز ندارم. مثلا عید پاک؛ کریسمس. همه جا ساکت است و پرداخت ها پایین. مدت یکسال می شود که به این شغل رویی اورده ام. اگر برایی بار دوم شانس می داشتم؛ اینکار را نمی کردم. من زندگی روزمره خود را از دست دادم؛ زندگی خودم را از دست دادم. احترام بخودم را از دست دادم. من زنی تحصیل کرده هستم که مجبور است فقط برایی پول سکس کند.
کار کردن در این صنعت آنقدر هام فریبنده نیست که مردم فکر می کند. دختری رامی شناسم که اتاقی در بزربین کرایه کرده است و او برایی کسی کار می کند. این شخص برایی او مشتری میفرستد. او هیچ انتخاب ندارد که خودش را در اختیار چه کسی قرار بدهد. این شخص یک جاکش است و خودخواه. او می خواست مرا نیز زیردست خود بیاورد ولی من رد کردم. او درصدی از پولی را می گیرد که این دختره در می اورد. دختره از ظهر چهارشنبه تا صبح جمعه هر ساعت یک مشتری دارد. بعضی از مشتری ها می ایند که سکس مقعدی کنند؛ ولی برایی این کار باید ۵۰۰ دالر پرداخت کند. بعد مشتری دیگر که چیزی دیگه می خواهد و دختره باید انجام بدهد. دختره هیچ کنترل ندارد و هیچ نمی فهمد که چنین انتخاب از کجا می اید. خودم کسی را برمی دارم که می خواهم؛ و اورا بررسی می کنم. دختره روز جمعه تعطیل می کند و چهارشنبه بر می گردد. دو هزار و یا سه هزار در هفته در می اورد؛ بستگی به این دارد که با چند نفر و چه نوع ادمی خوابیده است. دختره یک نامزد دارد؛ ولی نامزدش نمی داند که دختره در کجا غرق است. دختره بین دو زندگی دست پا می زند. من فکر می کنم نامزد طرف تو این فکر است که دختره رقاص است. دختره تنها ۲۲ سال دارد و نامزدش را دوست دارد. اما نامزدش در یک خط دیگه است. من به هیچ عنوان این کار را نمی توانم؛ به اندازه کافی بین زندگی خود دست پا می زنم.
یکی از مشتریانم یک شخص بسیار فوقالعاده بود. او مرا برایی دوهفته با خودش در ماه فیبروری به سانفرانسیس کو برد. آری یک کمی آدم ضایع شده ام. گاهی اوقات با مشتریانم بیرون می روم و عذا می خورم. یکی دیگر از مشتریانم است که ازم خواست باهاش به سیدنی بروم و با او زندگی کنم. او بسیار ادم فوقالعاده است و به تا سرحد مرگ دوستش دارم. ولی من فعلاْ تصمیم ندارم که با شخص خاص باشم. مت فقط دوستان خوبی هستیم؛ گاهی اوقات می اید و با هم برایی نهار می رویم. می توانم بگویم که در این صنعت دوستان خوبی نیز بدست اورده ام. مشتریان که با من کار می کند می داند که من به اندازه کافی اشپز خوبی هستم و تنها هدفم کار و پول در اوردن از صنعت سکس نیست. بعضی از مشتریانم واقعا مرا کمک کرده اند.
یکی از شب هایی یک شنبه یک پارتی در غروب افتاب گولد کاست داشتم که خیلی گند بود. دخترک که با من بود خیلی پریشان بود. او بعنوان یک روسپی چندان بخود نمی رسید. ما دوتا تنهای کسانی بودیم که قرار بود بدانجا برویم؛ چندین مایل راه رفتیم. ادمایی بدی نبودند ولی بیش از اندازه نوشیده بودند. خدایی شکر که ما فقط از ساعت شش تا نه شب انجا بودیم. آنها از ما عکس می گرفتند؛ چیزی که من نمی خواستم. آنها از بالایی تنم عکس می گرفتند و با آن عکس ها من قابل شناسایی بودم. من نارحت شدم و به انها گفتم که می روم و ادامه نمی دهم. ما دوتا تنها ۱۵۰ دلار از سه ساعت کار بدست اوردیم؛ چیزی که بسیار نا امید کننده بود. ارزشش را نداشت بخصوص زمانی که به بنزین مصرف شده فکر کنم که در راه رفت و برگشت به مصرف رساندیم. آدم هایی بسیار بی ادب و متکبر بودند. برایی آنها اهمیت نداشت که ما چه مسافت را سفر کرده ایم؛ هیچ احترام نداشتند چیزی که خیلی ازارم داد. من به انها گفتم که شماخی خوش شانس هستید؛ چون ما بدانجا امده ایم. هیچ کسی دیگه حاظر نبود که بیاید. لسیدن لیموترش آن حرامزاده هایی خودخواه در ازایی ۵۰ دلار در ساعت؟! نه نه!
یک کاری دیگه بد نبود؛ ولی آنها از دارو هایی افزایش دهنده استفاده می کردند. دارو هایی که آنها را سرحال نگه می داشت. آنها تمام شب را نوشیدن و تا صبح ... همه ما اتاق هایی مجزایی خودمان را داشتیم. می خواهم بگویم که آنها کمک کردند تا روز بعدش همه چیز را تر تمیز کنیم؛ قبل از اینکه بررسی شود. آنها بچه هایی گولدکاست بودند و خیلی با مرام. یکی از انها ۱۵۰ دالر به من انعام داد. خیلی دوستانه بود؛ چیزی که باعث شد روز بعدش باز هم با آنها بروم. نیاز نبود که من با قطار بروم. با یک دخترک خرد دیگه رفته بودم. او این عینک فوقالعاده را استفاده می کرد. انها تمام بدن اورا عمیق نگاه می کردند. دختره اندام باریک و موهایی معجد گونه داشت؛ و واقعا زیبا بود. همچنین یک دختر بلکه بسیار یک زن با هوش جوان و دوست داشتنی بود. نه مثل یک کسی که بخود نمی رسد و خوشایند نیست.
باور کن؛ نمی خواهم برایی همیشه یک روسپی باشم. برایی یک مدتی هستم. بهرصورت؛ این زندگی من است و تا زمانی که در کوینزلند هستم رویی همین خر سوارم. من باید به سیدنی برگردم و اینجا دارد دیوانه ام می کند. من باید به جایی برگردم که برایی زندگی است.
اینجا نشسته ام و دارم تلویزیون تماشا می کنم و منتظر زنگ تلفنم. چیزی که ممکن است اتفاق نیفتاد. همین خودش کافی است برایی غرور و عزتم. باید تصمیم خود را بیگیرم و اینده روشنتری را برایی خودم رقم بزنم. من هیچ شریک برایی زندگی ندارم و این مثل دستمزد نیست که خودش بیاید. آخرهایی روز می خواهم که دیگه یک روسپی نباشم؛ ولی دوست ندارم که بیکار باشم. واقعا عاشق اینم که روزی به سیدنی برگردم. وقتی در سیدنی کار می کردم؛ انجا کار زیاد بود. اول می خواهم آنجا بروم و برایی کار جستجو کنم وقتی که اطمینان پیدا کردم برایی سفر برنامه ریزی کنم. چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد؛ دیده شود! فکر می کنم بهتر باشد صبر کنم تا زمستان تمام شود.
اگر قرار باشد چیزی در مورد صنعت روسپی گری برایی مردم بگویم؛ خواهم گفت که هیچ وقت کتاب را از جلدش قضاوت نکنند. گروهی شبا تنها ولگردی می کند و بعد پیش خود فکر می کند؛ بهتر است برایی چند ساعت روسپی را با خود داشته باشیم. یا اینکه به بار می روند و از ما انتظار دارند که دور برشان بگردیم و به انها غذا و شراب بخورانیم و آنها فقط سرکش نمایم. چیزی که آنها فکرش را نمی کند این است که من با هوش تر از آنها هستم. به همین دلیل است که می گویم هیچ وقت کتاب را از جلدش قضاوت نکنید. همچنین در مجموع فکر می کنم ما باید هیمیشه با مردم آنطور رفتار کنیم که آنها با ما رفتار می کند. من با هیچ یک از دخترانی که تو همین خط هستند دوست نیستم. به همین دلیل هیچ وقت نمی توانم خاطراتم را با یک دوست دختر در میان بگذارم. من خیلی دوستان مرد دارم که در موردم همه چیز می داند؛ اما هیچ دختری نیست که با او احساس آزادی داشته باشم و بتوانم با او صحبت کنم.
وبسایت که من ایمانم را انجا گذاشته بودم تا به من کار بدهد سال گذشته به لقاالله پیوست! خوشبختانه من کار مدلینگ دارم و در پاییز و زمستان سه ماه تعطیلی گرفته بودم. کار کردن در صنعت سکس در واقع بازی با زندگیم بود. بخودم می گفتم که که من یک جنده هستم؛ جنده! خودم را نتوانستم از این مخمسه نجات دهم. ریزومی ام را هرجا که امکانش بود پخش کردم تا کدام کاری بیابم؛ اما بعد از سه ماه برگشتم تو همین خط. بعد از رخصتی فکری دیگه داشتم؛ مثلا بخودم میگفتم که تو مثل یک خرس و با رویی خنده از پس این کار بر می ایی.
صبح ها برایی ظهر؛ و ظهرها برایی عصر باید یاد داشت ملاقات داشته باشم تا بتوانم خودم را اماده کنم. مثل این نیست که همه چیز را بندازم و مستقیم بروم؛ یادداشت نوشتن برایم مهم است. دوست دارم بدانم چه وقت برایی نشتن و استراحت است؛ باریی اینکه وعده ملاقات غیرمنتظره نداشته باشم. اگر مشتری اینجا بدنبالم بیاید برایی یک ساعت ۱۰۰ دلار می گیرم؛ ولی اگر جایی بروم که مشتری می خواهد۵۰۰ دلار خواهم گرفت. این قیمت است خودم را می فروشم. اگر برایی یک شب جایی بروم؛ ۱۵۰۰ دلار خواهم گرفت. پولی خیلی زیادی است؛ در صورت که بتوانم در یک هفته در بیارم. درخواستی این چنین زیاد ندارم. در یک هفته می توانم سه ریزرف داشته باشم؛ ولی هفته بعدش ممکن است فقط یک ریزیرف باشد که می شود ۸۰۰ دلار در نیم ساعت! اگر انها سکس زبانی بخواهند؛ ۱۲۰ دلار خواهم گرفت. می توانم هفته شلوغ داشته باشم؛ یا اینکه هفته خلوت. خیلی ناراحت کننده است و هیچ جایی خنده ندارد. ممکن است یک عالمه درخواست داشته باشم؛ بدون ریزرف. چیزی که خیلی خسته کننده است. یک هفته کل کار است و هفته دیگه هیچ چه نیست. اگر کسی در صنعت سکس کار کند هیچ نمی داند که این اطراف چه خبر است.
زیاد نگران سلامتی خود نیستم. خوب من سالمم. تنهایی کار می کنم و مردم را از زمانی قضاوت می کنم که زنگ می زنند؛ و قیمت بالا می دهم. جستجو می کنم که هتل مورد نظر در کجا است و قبل از همه با مشتری پاک و صاف صحبت می کنم. از آنها می خواهم که خودشان را براین توضیح بدهند. عکس هایی مان را طریق اینترنت رد بدل می کنیم. اکثر مشتریان بین ۳۵ تا ۵۵ ساله هستند. معمولاتجار هستند؛ جوان و خوشکل! کم و بیش شبا هم رفته ام؛ آنهایی که برایی شب می خواهند بهترین هستند. برایی شام بیرون رفتن؛ و شخصیت آنها را بررسی کردن بهتر از این است که داخل هوتل شویم و.... همچنین مشتری هم می خواهد که بداند من واقعا که هستم. خوب؛ کار شبانه معمولا موفق است. فقط اینکه چنین مشتریان زیاد گیرم نمی اید. اگر بتوانم در هفته دوشبانه روز چنین مشتری داشته باشم؛ نگران هیچ جیز دیگه نخواهم بود. قرار ملاقت برایی شام خوردن؛ یک چیزی خیلی ساده است و هیچ فشار ادم احساس نمی کند. می توانم راحت باشم و خوشگذرانی کنم.
با یکی از مشتریانم خیلی خوب دوست شده ام؛ او محافظ یک شخص معروف است و در لوسآنجلس زندگی می کند. یکی دوهفته پیش باهم بودم؛ و قرار است باز هم با هم باشیم؛ قبل از اینکه او به خارج برود. او واقعاْ یک شخص فوقالعاده است. اطمینان دارم که او مشتری دایمی خواهد بود. وقتی این را متوجه خواهی شد که با کسی در تماس باشی. وقتی خواهی فهمید که کسی را راضی نگهداری. و ما همدیگر را می شناسیم.
صادقانه بگویم؛ فقط یک نفر را گفته ام که دیگه نیاید وقتی که برایی بار بعد زنگ زد. او زیاد تمیز نبود. من دوست داشتم که قبلش باید حمام کند؛ ولی او مستقیم از سرکار امده بود. کلا برایی نیم ساعت بود. او جلویی در آمده بود و من در را بسته بودم و فکر می کردم؛ آح نه؛ او به هیچ عنوان نمی توانست دوباره بیاید. این تنها خاطره بدم است؛ وگرنه دیگر مشتریانم همه شان واقعی بودند.
من تصمیم اشتباه گرفتم که سیدنی را ترک کردم و جایی امدم که کار نبود. من تلاش کردم؛ ولی نا امید و غمگین شدم. شما می دانید که چگونه بخودتان برسید؛ من همه چیز داشتم؛ و حالا به من نگاه کنید؟ از خودم نا امیدم. مدت سه سال است که در کوست هستم؛ ولی به هیچ چیز دست نیافته ام. هیچ چیز و هیچ کس در صنعت سکس قابل اطمینان نیست؛ برایی اینکه ناشناخته است. هرنوع ادم است که خارج از سکس دست به هرکاری می زند. می تواند خیلی پیچیده؛ خیلی هم خصوصی و خیلی هم کثیف باشد. برایم زیاد مهم نیست مردم چه می گویند؛ این صنعت زمانی فاجعه است که بفهمی می توانی زندگی بهتری داشته باشی. اگر این تنها چیزی باشد که بدانی؛ قطعا خواهی خندید و خواهی گفته که عالی است؛ بخواطر که هیچ چیز دیگه نداری که با آن مقایسه نمایی.
واقعا دوست دارم که به زودی برگردم سیدنی؛ باید اطمینان یابم که انجا شغل دارم. چه زمانی اتفاق خواهد افتاد؛ دیده شود. همچنین که قبلا گفتم؛ باید منتظز باشم تا زمستان تمام شود. به هرصورت من باید قویی باشم. ادم باید چیزی را انجام بدهد که باید انجام بدهد. فقط رویی ان فوکوس کند و متوجه باشد که چکار دارد می کند. و همچنین متوجه باشد که چکار دیگه باید انجام بدهد. من بصویی اینده نگاه می کنم و به گذشته خود دید مثبت دارم. مثلا قبلا گفتم که با انسان هایی خوبی در تماس بوده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر